محور تمام این شبهات این تصور است که انبیاى عظام، ائمه اطهار(علیهم السلام) و دیگر اولیاى خدا با انسان هاى دیگر تفاوتى ندارند. در چنین دیدگاهى، مثلا نزول وحى بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مثل این است که کسى پیغامى را به او برساند یا نامه اى را براى او بیاورد و امر چندان مهمى نیست! به نظر شبهه افکنان، جانشینىِ امام معصوم(علیه السلام)بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلاتشبیه مانند جانشینى فقها بعد از ائمه(علیهم السلام) است! امام معصوم هم فقیهى است که در نهایت از دانش و فقاهت بیشترى برخوردار است!
براى ریشه کن شدن این شبهات، باید به تفاوت شخصیت این بزرگواران با انسان هاى عادى توجه کنیم. درست است که آنها هم مانند ما انسان هستند، و درست است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرمود:«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ؛(کهف (18)، 110. ) من هم بشرى مثل شما هستم»، ولى این بزرگواران تنها در بشریت مثل ما هستند، نه در همه خصوصیات. افراد بشر ممکن است تفاوت هاى زیادى با یکدیگر داشته باشند. اگرچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» اما در ادامه نیز مى فرماید: «یوُحى اِلَىَّ»؛ بر من وحى نازل مى شود. آیا بر انسان هاى عادى وحى نازل مى شود؟ انبیا بشرهایى هستند که لیاقت دیدن فرشته وحى و شنیدن پیام الهى را از او دارند؛ بلکه مقامشان بالاتر از مقام فرشتگان است:
ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى. فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى. فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى. ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى. أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى. عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى.(نجم (53)، 8 ـ 14.)
رؤیتى که از طریق دل براى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نسبت به فرشته وحى و یا نسبت به وجود مقدس خداوند حاصل شد، رؤیت با چشم سر نیست. در مشاهده با چشم سر ممکن است هزاران خطا پیش آید؛ اما در رؤیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) با چشم دل خطا راه ندارد:
ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛ آنچه را که چشم دل پیامبر(صلى الله علیه وآله) دید، کذب و خطا در آن راه ندارد.
البته در مورد علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و عصمت آن حضرت در دریافت وحى و علوم الهى، بین ما و برادران اهل تسنن چندان اختلافى وجود ندارد، اما نسبت به ائمه اطهار(علیهم السلام)و مسایل مربوط به آن بزرگواران داستان متفاوت است. امروزه نیز مطالبى که از جانب منحرفان مطرح مى شود موجب گردیده در ذهن کسانى که ایمان در دل آنها رسوخ نکرده و معارف اهل بیت(علیهم السلام) را به درستى فرا نگرفته اند، شبهه ها و سؤالاتى پیدا شود که نیاز به پاسخ دارد. از این رو مناسب است از فرصتى که در اختیار داریم استفاده کرده و در زمینه معارف اهل بیت(علیهم السلام) به مطالعه و تحقیق بپردازیم.(1)
در هر صورت خلاصه جواب تمام شبهات مورد اشاره این است که:
گرچه این بزرگواران مانند ما انسان هستند، اما از آغاز خلقت، نورانیت خاصى دارند، چشم دل آنان باز است و مسایلى را مى بینند که ما نمى بینیم. عقل آنها از ما کامل تر است و مطالبى را مى فهمند که ما از درک آنها عاجزیم. علاوه بر شواهد عینى فراوانى که در این زمینه وجود دارد، از برخى آثار ظاهرى نیز مى توان به این حقیقت پى برد؛ از جمله این که حتى در شکم مادر تسبیح مى گفتند، و یا زمانى که متولد مى شدند به سجده مى افتادند، و مواردى از این قبیل.
و اما براى هر یک از شبهات مذکور پاسخ تفصیلى نیز وجود دارد که در این جا به ذکر آنها مى پردازیم.
بحث پیرامون شناخت شخصیت و فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. سعى داریم با طرح مباحثى در این باره بر معرفت خود نسبت به آن بزرگوار افزوده و در ضمن برخى سؤالات و شبهاتى را هم که درباره مسأله امامت و ولایت وجود دارد، پاسخ دهیم. در این جا به طرح چند شبهه درباره برخى فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پاسخ آنها مى پردازیم.
1. ایمان على(علیه السلام) در کودکى و ناآگاهانه بوده است!
از جمله شبهاتى که پیرامون شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطرح مى شود این است که بر اساس نقل مورخان، زمانى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شدند، سن مبارک حضرت امیر(علیه السلام) 10 یا 13 سال بیشتر نبوده است. از این رو در آن موقعیت، ایمان آوردن به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تصدیق رسالت آن حضرت نمى توانسته از روى بصیرت و آگاهى بوده باشد. طفل ده ساله اى که در دامان شخصى بزرگ شده، ممکن است به سبب رابطه عاطفى، بدون تأمل حرف هاى او را تصدیق کند. بدین لحاظ، این منقبت امیرالمؤمنین(علیه السلام)که «کانَ أَوَّلُ النّاسِ اِیماناً بِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله)»(1) فضیلت چندان مهمى نیست، چون ایمان آگاهانه و بر اساس تحقیق نبوده است!
2. على(علیه السلام) قبل از ده سالگى ـ العیاذ بالله ـ کافر بوده است!
شبهه دیگر این است که اگر على(علیه السلام) در سن 10 یا 13 سالگى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)ایمان آورده است، پس قبل از آن کافر بوده است. از این رو، این مطلب که گفته مى شود امیرالمؤمنین(علیه السلام)کسى بود که «لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْن»(2)پایه و اساسى ندارد.
3. چگونه خلافت در «یوم الانذار» به کودکى نابالغ سپرده مى شود؟!
نظیر شبهه اول، شبهه دیگرى است که در مورد خلافت آن حضرت مطرح مى شود. بر اساس روایات، پیامبر(صلى الله علیه وآله)در سال هاى اول رسالت، حضرت على(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود تعیین کردند. این مسأله مربوط به داستان «روز انذار» است که اهل تسنن نیز آن را نقل کرده اند. در آن روز، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در جمعى که همه خویشان نزدیک آن حضرت حضور داشتند، به حضرت على(علیه السلام) اشاره کردند و فرمودند:
هذا أَخى وَ وَصِیّى وَ خَلِیفَتى فِیکُمْ؛(3) این [على] برادر، وصىّ و جانشین من در میان شما است.
از این رو حتى طبق روایات اهل تسنن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از همان ابتدا خلافت ایشان را اعلام فرمود. شبهه اى که طرح مى شود این است که چگونه ممکن است خلافت براى کسى ثابت شود که به سن تکلیف نرسیده است و چگونه باید بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله)از او اطاعت کرد؟!
2. ر.ک: همان، ج 32، باب 9، روایت 333.
3. همان، ج 38، باب 65، روایت 23.
دسته سوم از فضایل حضرت على(علیه السلام) فضایلى است که حضرت به اختیار خود آنها را کسب نموده است. عبادت هاى آن حضرت، خدمات ایشان به مردم، تدبیر امور امت و موارد دیگرى از قبیل خون دل خوردن ها و سکوت ایشان براى حفظ کیان اسلام، شمشیر زدن ها، فریادها، ناله ها و اشک ریختن ها، از جمله فضایل اختیارى امیرالمؤمنین(علیه السلام) به شمار مى روند.
به هر حال، در مورد حضرت على(علیه السلام)ممکن است بعضى تصور کنند که ایشان هم طفلى مثل اطفال دیگر و انسانى مثل انسان هاى دیگر بوده اند.
در یکى از خطبه هاى معروف نهج البلاغه به نام «خطبه قاصعه» امیرالمؤمنین(علیه السلام)ابتدا به شخصیت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)اشاره مى کند. یکى از سؤالاتى که درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطرح شده، این است که آن حضرت قبل از چهل سالگى و مبعوث شدن به رسالت، چه دینى داشته اند؟ این سؤال در کتاب هاى گوناگون مطرح شده و فصول و ابوابى را به خود اختصاص داده است. در پاسخ آن نیز نظرهاى مختلفى وجود دارد. بعضى گفته اند که پیامبر در این مدت به دین حضرت مسیح بوده است. چون در آن زمان دین حق، دین حضرت مسیح بوده است، پس ایشان نیز باید پیرو دین حضرت مسیح باشد. برخى نیز گفته اند آن حضرت به دین حضرت ابراهیم بوده است. نظرهاى مختلف دیگرى نیز نقل شده است. اما امیرالمؤمنین(علیه السلام) پرده از این راز برداشته و مى فرماید:
وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ ـ(صلى الله علیه وآله) ـ مِنْ لَدُنْ اَنْ کانَ فَطیماً أعظَمَ مَلَک مِنْ مَلائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَریقَ الْمَکارِم؛(نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به قاصعه).) هنوز پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)شیرخوار بود که خدا بزرگ ترین فرشته اش را قرین او قرار داد،تا او را به بهترین کارها راهنمایى کند.
یعنى از آن زمانى که پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله) به حسب ظاهر و در شرایط عادى قدرت درک مسایل را پیدا مى کند، حرف و سخنى بر زبان مى آورد و رفتارى را انجام مى دهد، با راهنمایى بزرگ ترین فرشته خدا است. معناى این سخن آن نیست که ایشان لزوماً از همان ابتدا پیامبر بوده اند؛ از این رو با احادیثى که مى فرماید پیامبر در سن چهل سالگى مبعوث به رسالت شدند، منافات ندارد. چنین کرامت هایى را خداوند نسبت به دیگران نیز دارد. حضرت مریم(علیها السلام) پیامبر نبود، ولى قرآن مى فرماید بافرشته سخن مى گفت: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لاَِهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا.(مریم (19)، 19. ) حضرت مریم(علیها السلام) فرشته خدا را دید که به او مى گفت: من رسول خدایت هستم و آمده ام تا به تو فرزندى عطا کنم. هم چنین مادر حضرت موسى(علیه السلام) پیامبر نبود لکن هنگامى که مى خواست فرزند خود را به دریا بیندازد با الهام الهى این کار را انجام داد: فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ.(قصص (28)، 7.)خداى متعال به او الهام کرد که: فرزندت را در دریا بینداز، ما او را به تو باز مى گردانیم و او را از پیامبران قرار خواهیم داد. این بشارت ها زمانى بود که هنوز حضرت موسى(علیه السلام)شیرخوار بود و از ترس این که مبادا به چنگال فرعونیان بیفتد او را در دریا انداختند.
بنابراین ممکن است کسى پیامبر و یا حتى امام نباشد، اما بنده شایسته خدا باشد و خداوند او را به وسیله فرشتگان راهنمایى کرده، مطالبى را به او الهام کند. الهامِ ملک با وحى نبوت مساوى نیست. وحى نبوت امر دیگرى است. این الهامات براى دیگران نیز بوده و مى تواند باشد. در امت اسلامى، حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) با وجود این که پیغمبر و امام نبود، اما جبرئیل بر ایشان نازل مى شد و با آن حضرت سخن مى گفت و مطالبى را به ایشان الهام مى کرد. «مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام)» بر اساس همین الهامات جبرئیل به حضرت فاطمه(علیها السلام)نوشته شد.
به هر حال، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز قبل از رسالت، از راهنمایى بزرگ ترین فرشته الهى برخوردار بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرماید: «خداوند فرشته اى عظیم را قرین و رفیق آن حضرت قرار داد.» طبق فرمایش حضرت امیر(علیه السلام)پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از زمان شیرخوارگى تحت تربیت و مراقبت بزرگ ترین ملک آسمانى بوده است. آن حضرت با برخوردارى از این تربیت الهى، قبل از رسالت نیز مرتکب سهو و خطا نمى شد و حتى لحظه اى به خدا شرک نورزیده و از یاد خدا غفلت نکرد. در آن زمان هنوز شریعت اسلام نازل نشده بود، ولى آن ملک آنچه را که آن حضرت مى بایست انجام دهد، به ایشان الهام مى کرد.
در این جا این سؤال به ذهن مى آید که ذکر این مطلب در این خطبه چه مناسبتى داشته است؟ با دقت در ادامه خطبه مناسبت آن روشن مى شود. حضرت در ادامه مى فرماید:
«زمانى که من متولد شدم پیامبر(صلى الله علیه وآله) مرا در آغوش گرفت و به سینه خود چسبانید، غذا را در دهان خود مى جوید و به دهان من مى ریخت تا تناول کنم ...».
یعنى پیامبر(صلى الله علیه وآله) تربیت شده فرشته الهى بود و من تربیت شده پیغمبر(صلى الله علیه وآله)هستم. گوشت و پوست حضرت على(علیه السلام)از آب دهان مبارک پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)رویید. زمانى که آن حضرت هنوز دندان غذا خوردن نداشت، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) غذا را در دهان خود مى جوید و به دهان على(علیه السلام)مى گذاشت. حضرت امیر در این خطبه تعبیرات عجیبى دارد؛ از جمله مى فرماید:
«من در سن طفولیت، عطر بدن پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را استشمام مى کردم و از آن لذت مى بردم. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) آن چنان مرا به سینه خود مى چسباند که من نفس هاى او را احساس مى کردم و از بوى بدن او لذت مى بردم. از همان ابتدا پیامبر(صلى الله علیه وآله) به تربیت من همت گماشت و هر روز درسى به من مى داد و علمى به من مى آموخت.» حضرت رسول همان علومى را که از ملایکه دریافت مى کرد به حضرت على(علیه السلام) تعلیم مى داد.
در جمله اى دیگر از این خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید:
«قبل از این که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شود من ده سال خدا را عبادت کردم.»
آن حضرت ده ساله بود که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مبعوث شد؛ با این حساب معناى کلام مذکور این است که من از دوران شیرخوارگى خدا پرست و خدا شناس بودم! سپس اضافه مى فرماید:
«حتى زمانى که بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وحى نازل شد، من صداى عجیبى را شنیدم که شبیه ناله سوزناکى بود. گفتم: یا رسول الله!(صلى الله علیه وآله) این چه صدایى است؟ آن حضرت فرمود: این ناله شیطان است که بعد از بعثت من، دیگر از گمراه کردن بندگان خدا ناامید شده است.»
جالب این است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ادامه فرمود:
اِنَّکَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلاّ اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ؛ هر چه من مى بینم تو نیز مى بینى و هر چه من مى شنوم تو نیز مى شنوى، جز این که تو پیامبر نیستى!
حضرت على(علیه السلام) در همین قسمت از این خطبه و کمى قبل از جمله فوق مى فرماید: من نور نبوت را در چهره پیغمبر(صلى الله علیه وآله)مى دیدم و صداى وحى را مى شنیدم.
البته وحى بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل مى شد و مخاطب آن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بود، اما حضرت على(علیه السلام) نیز صداى وحى را مى شنید. هنگامى که شخصى با دیگرى صحبت مى کند ممکن است نفر سومى هم که در کنار آنها نشسته است صداى ایشان را بشنود. جبرئیل با حضرت على(علیه السلام)حرف نمى زند، زیرا او پیامبر نیست؛ اما على(علیه السلام)گفتگوى جبرئیل با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را مى شنود: اِنَّکَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ.
این نیز کرامت و نورانیت دیگرى بود که خدا به آن حضرت عطا کرده بود و خود ایشان در کسب آن نقشى نداشت. مگر امکان دارد انسان در حالى که طفلى شیرخواره است چنین کرامات و مقاماتى را به اختیار خود کسب کند؟! این فضیلت از آن دسته موهبت هاى الهى و غیر اکتسابى بود که در شکل گرفتن شخصیت، رفتار، سیره و سنّت آن حضرت مؤثر بود.
دسته دوم از فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) با این که منشأ الهى دارد، لکن در زندگى و کیفیت شکل گرفتن رفتارها، سیره و سنّت آن حضرت تأثیر دارد. تولد در خانه کعبه، شخصیت حضرت على(علیه السلام) را تغییر نمى دهد و تنها، کرامت و شرافتى الهى است تا مردم متوجه شوند که این انسان با سایر انسان ها تفاوت دارد. لکن برخى موهبت هاى خدادادى و غیر اکتسابى که به امیرالمؤمنین(علیه السلام)و انبیا و اولیاى دیگر عطا شده است، در شکل گرفتن شخصیت، زندگى، اعمال، سیرت و سنّت آن بزرگواران تأثیر داشته است؛ موهبت هایى مثل درک و فهم، دلِ بیدار و روح با صفا. البته ما نمى دانیم حقیقت این مواهب چه بوده است، اما آثار آنها را درک مى کنیم. ما نمى توانیم آن نورانیت دل و صفاى باطن را درک کنیم؛ ولى قراین و آثار فراوانى از آن بزرگواران نقل شده که تعبیرى ندارد جز این که بگوییم این آثار در نتیجه نورانیت قلب و صفاى روح ایشان بوده است و وجود این بزرگواران «وجودى نورانى» است. این تعبیر در قرآن و نیز در روایات بى شمارى از طریق سنّى و شیعه آمده است. بر اساس روایات، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام)وجودى نورانى دارند و قبل از این که در این عالم به صورت وجود جسمانى ظاهر شوند، خداوند متعال نور آنها را خلق کرده است.(1) البته ما حقیقت این تعابیر را درک نمى کنیم و نمى دانیم که آیا نور ایشان از جنس نورى است که ما به چشم مى بینیم یا نورى دیگر است؟ البته بعید است از جنس این نور باشد. همین قدر مى دانیم که این بزرگواران حقیقتى بسیار متعالى، شریف و مقدس هستند و ما عنوانى پاک تر و ارزنده تر از «نور» نداریم که در مورد آنها به کار بریم؛ همان طور که درباره خداوند مى گوییم: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(نور (24)، 35.)، و لفظ مناسب دیگرى نداریم که بتوانیم با آن، رابطه خدا با عالم هستى را توضیح دهیم. خداوند مى فرماید: «خدا نور آسمان ها و زمین است» و در روایات آمده است که خداوند از نور خود نور واحدى را آفرید که بعد از خلقت حضرت آدم(علیه السلام) در صلب او قرار داده شد.(ر.ک: بحارالانوار، ج 35، باب 3، روایت 33. ) در این جا نیز ما نمى توانیم مفهوم قرار گرفتن نور در صلب حضرت آدم(علیه السلام) را درک کنیم؛ اما روایات زیادى وجود دارد که بسیارى از آنها را اهل تسنن نیز نقل کرده اند و در آنها چنین تعبیراتى نقل شده است. بر حسب روایات، این نور از صلبى به صلب دیگر منتقل مى شد تا زمانى که به صلب عبدالمطلب رسید. در این مرحله نیمى از این نور در صلب عبدالله قرار گرفت که از آن پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)آفریده شد و نیم دیگر آن در صلب ابوطالب قرار داده شد و از آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) آفریده شد؛ یعنى تا آن زمان این دو نور اتحاد داشتند و نور واحد بودند.(ر.ک: همان، ج 24، باب 67، روایت 59.)
البته ما و حتى افرادى بزرگ تر از ما از درک حقیقت این نور عاجزیم و نمى توانیم توصیف کامل و بیان روشنى از آن ارائه دهیم. این نور اختصاص به بزرگانى هم چون پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پس از آنها نیز سایر ائمه اطهار(علیهم السلام)و فاطمه زهرا(علیها السلام)دارد. این حقیقت نورانى به گونه اى است که حتى زمانى که این بزرگواران در شکم مادر بودند، بیش از من و شما کمالِ عقل و قدرت درک و فهم داشتند. ممکن است عده اى از امکان این امر تعجب کنند؛ اما این مسأله هیچ تعجبى ندارد. شبیه این مسأله در مورد غیر این بزرگواران نیز نمونه دارد؛ مثلا، در شرایط عادى چندین سال وقت لازم است تا شخصى تندرست و سالم، تحت تربیت مربى و استادى قوى بتواند ریاضیات عالى را فرا بگیرد؛ حال اگر به شما بگویند، طفلى سه ساله در فلان کشور ریاضیات عالى را مى داند، عکس العمل شما در برابر این خبر چگونه خواهد بود؟ تحقق چنین امرى محال نیست، گرچه بسیار کم و به ندرت اتفاق مى افتد. اگر در مورد طفل سه ساله چنین چیزى ممکن است، آیا در مورد کودک دو ساله ممکن نیست؟ اگر در شرایطى، سن یادگیرى چنین مطالبى از بیست سالگى به سه سالگى تنزل پیدا کند، تنزل آن به دو سال نیز ممکن است. اگر وجود چنین توانى براى طفل دو ساله امکان داشته باشد، آیا براى کودک یک ساله چطور؟ و بالأخره چه مانعى وجود دارد که طفلى هنگام تولد چنین استعداد سرشارى داشته باشد؟
پس این مسأله محال نیست، لکن چون ما نظایر آن را ندیده ایم و به ندرت چنین مواردى یافت مى شود، باور کردن آن تا حدودى مشکل است. اما هنگامى که نمونه هاى کوچک ترى از آن را در سطحى پایین تر و به صورتى محدودتر ببینیم، متوجه مى شویم که موارد برتر آن نیز ممکن است.(1) پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ائمه اطهار(علیهم السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) به گونه اى بودند که قبل از تولد و در شکم مادر بیش از فیلسوفان ما قادر به درک مطالب بودند. این بزرگواران حتى قبل از تولد تسبیح خدا مى گفتند و هنگامى که متولد مى شدند و به این عالم قدم مى گذاشتند، به سجده مى افتادند. طبعاً درک حقیقت این عوالم و مقام ها، براى انسان هاى عادى نظیر ما میسّر نیست.