آیا در قرآن آیه اى دال بر این مطلب وجود دارد که در میان امت اسلامى کسى نزول وحى بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله)را درک کرده است؟ آیا تا به حال به چنین آیه اى برخورد کرده اید؟ چند آیه از قرآن درباره کسى است که بر رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در کنار گواهى خدا، شهادت مى دهد. در یکى از این آیات به این مطلب نیز اشاره دارد که این شاهد، دنباله رو و تالى تلو پیغمبر(صلى الله علیه وآله)است:
أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ؛(هود (11)، 17.) آیا کسى که از جانب پروردگارش بر حجتى روشن است و شاهدى از [خویشان [وى پیرو او است [دروغ مى بافد]؟
آیه فوق یکى از آیاتى است که در «غایة المرام» مرحوم بحرانى ـ که ذکر آن گذشت ـ نیز نقل شده و از مواردى است که تعداد روایات اهل سنّت در ذیل آن بیش از روایات شیعه است. در این آیه از کسى سخن گفته مى شود که از طرف خدا داراى بیّنه و دلیل روشن است؛ خدا براى او راه روشنى قرار داده و او به آن راه مسلط است و به دنبال وى کسى مى آید که شاهد او و از خود او است؛وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، تالى و دنباله رو او است. به عبارت دیگر اشاره دارد به این که بعد از پیامبر، ولایت امر به او مى رسد. البته فعلا در این جا نمى خواهیم با این آیه بر امامت استدلال کنیم.
در ذیل این آیه 23 روایت از طرق اهل سنّت نقل شده، مبنى بر این که «شاهد» مورد اشاره در این آیه امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام) است، و این در حالى است که از طریق شیعه 11 روایت به این مضمون نقل شده است. البته در مورد این که چرا تعداد روایات شیعه کمتر است، مى توان احتمالاتى از قبیل تقیه نمودن شیعیان و یا از بین رفتن و سوزانده شدن متون اصلى روایى شیعه در عصرهاى پیشین را مطرح کرد.
اما چرا در این آیه نفرموده است «یتلوه اخوه» یا «یتلوه ابن عمه» و یا «یتلوه رجلٌ منه» بلکه مى فرماید «یتلوه شاهدٌ منه»؟ چرا مى گوید کسى که از خانواده او است شاهد رسالت است؟!
نباید تصور کرد که این شهادت از قبیل شهادتى است که من و شما بر زبان جارى مى کنیم و مى گوییم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله)»؛ چرا که چنین شهادتى اختصاص به یک نفر ندارد تا آیه بفرماید «یتلوه شاهدٌ»، و آن شاهد هم از خود او و داراى قرابت و ارتباط نزدیک با او و «مِنْهُ» باشد. از این رو شهادت مورد اشاره در این آیه قطعاً با شهادتى که من و شما بر زبان جارى مى کنیم تفاوت دارد. این شهادت باید شهادت کسى باشد که گفت: من «ریح النبوة» را استشمام مى کردم،(نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).) صداى وحى را مى شنیدم و فرشته وحى را مى دیدم، و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در مورد او فرمود: اِنَّکَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَ تَرى ما أَرى.(1)
هم چنین اگر مقصود از شهادت در این آیه «ایمان» باشد، این اشکال پیش مى آید که غیر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) مؤمنان دیگرى نیز بودند. حتى اگر ابتداى رسالت را هم در نظر بگیریم غیر از امیرالمؤمنین(علیه السلام)حضرت خدیجه(علیها السلام)هم بود. از این رو اگر مقصود ایمان بود، کلمه شاهد را به صورت جمع (شاهدان) مى آورد نه به صورت مفرد(شاهد).
بدین روى باید بگوییم منظور از شهادت در این آیه شهادتى است که مبتنى بر «درک عینى» باشد. براى آن که مشخص شود چه کسى قادر بر اداى چنین شهادتى است، مى فرماید این شاهد از خود او است: «شاهِدٌ مِنْهُ». کسانى که از اقوام، خانواده ها، قبیله و عشیره دیگرى هستند «شاهدٌ منه» بر آنها اطلاق نمى شود. هم چنین از اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز کسى ادعا نکرده است که این شاهد من هستم؛ هیچ کس غیر از حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام)چنین ادعایى نکرده است. در هیچ روایتى نیز نقل نشده که منظور از این شاهد که از اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، کسى غیر از حضرت على(علیه السلام)باشد. از این رو مراد از «شاهد منه» در این آیه قطعاً امیرالمؤمنین على(علیه السلام) است و این فضیلت تنها اختصاص به آن حضرت دارد.
شیعیان به راحتى مى پذیرند که ذوات مقدس ائمه اطهار(علیهم السلام) و هم چنین حضرت زهرا(علیها السلام)با دیگران تفاوت زیادى دارند. خداى متعال این وجودهاى پاک، نورانى و ملکوتى را در میان ما قرار داده است تا از علوم و راهنمایى هاى ایشان استفاده کنیم. لکن برخى به دلیل ضعف معرفت، گمان مى کنند که آنها نیز انسان هایى مانند ما هستند، یا حداکثر یک گام از ما جلوترند! آنان توجه ندارند که ما هر چه تلاش کنیم به پایین ترین مراتب مقام و عظمت آن بزرگواران نخواهیم رسید.
به هر حال، ممکن است در مورد ائمه(علیهم السلام) بسیارى از مطالبى را که ما به آنها استناد مى کنیم و تردیدى در آنها نداریم، براى برادران اهل تسنن محل تأمل باشد. البته شاید بسیارى از آنها مقصر هم نباشند، چون در شرایطى زندگى کرده اند که غیر از این براى آنها باور کردنى نیست. اما سخن در این است که در مقام بحث و استدلال، آیا دلایل روشن و قانع کننده اى وجود دارد که بر اساس آن بتوان حساب حضرت على(علیه السلام) را از دیگران جدا کرد؟ بهترین دلیل براى بحث با اهل سنّت، که بتواند مورد پذیرش آنها قرار بگیرد، در درجه اول آیات قرآن است؛ آیا مى توانیم به آیه اى از قرآن استناد کنیم که حضرت على(علیه السلام)شخصیتى متفاوت و ممتاز از دیگران دارد؟
بسیارى از علماى شیعه و نیز علماى اهل سنّت کتاب هاى فراوانى در زمینه آیاتى که در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است تألیف کرده اند. یکى از این آثار کتاب «شواهد التنزیل» است که عالم به نام سنى، «حافظ حسکانى نیشابورى حنفى» آن را تألیف کرده است. تمام این کتاب قطور که حدود 700 صفحه است، درباره آیاتى است که در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده و روایات مربوط به هر آیه را ذیل آن آورده است. علماى دیگرى از اهل تسنن نیز چنین کارى را انجام داده اند و با تألیف کتاب هاى متعددى، آیات و روایات مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام)و اهل بیت(علیهم السلام)را جمع آورى و پیرامون آنها بحث کرده اند. حتى گاهى این کار سبب شده که دیگران در سنّى بودن آنان تردید روا داشته و بگویند که آنها احتمالا شیعه بوده اند.
به هر حال خود علماى اهل تسنن از ابن عباس نقل کرده اند که 300 آیه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام)نازل شده است. هم چنین از «مجاهد» که یکى از بزرگان، علما و مفسران اهل سنّت در قرن اول است، نقل شده است که 70 آیه در شأن امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نازل شده است که هیچ کس در آن آیات با آن حضرت شریک نیست. در مورد برخى از آن 300 آیه ممکن است گفته شود که مصداق اکمل و اتمّ آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، ولى اختصاصى به آن حضرت ندارد؛ اما در مورد این هفتاد آیه مجاهد مى گوید: هفتاد آیه در قرآن نازل شده که مخصوص شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام)است؛ «لَمْ یُشَارِکْهُ فِیهِ أَحَدٌ».
ما باید قدر و ارزش بزرگان و گذشتگان خود را بیشتر بدانیم. این بزرگان زحمات فراوانى را متحمل شدند تا ما افتخار شیعه شدن را یافتیم. ما باید ارزش زحمات آنها را دانسته و اعتقادات خود را تقویت کنیم و این امانت را به درستى در اختیار نسل آینده قرار دهیم. یکى از علماى بزرگ شیعه مرحوم «سید هاشم بحرانى» صاحب «تفسیر برهان» است. وى در زمینه فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) کتابى به نام «غایة المرام فى حجة الخصام» با حجمى در حدود 750 صفحه در قطع رحلى نوشته است. این کتاب مشتمل بر حدود 450 باب است. ایشان در این کتاب ابتکارى به خرج داده است که بنده مانند آن را در جاى دیگر ندیده ام. هر یک از ابواب این کتاب در دو بخش است: بخش اول شامل روایاتى است که اهل تسنن نقل کرده اند و بخش دوم مربوط به روایاتى است که از علماى شیعه نقل شده است. در بعضى از ابواب تعداد روایاتى که اهل تسنن نقل کرده اند بیش از روایاتى است که از طریق شیعه نقل شده است. حتى در برخى موارد روایات منقول از اهل تسنن دو برابر روایاتى است که علماى شیعه نقل کرده اند. مرحوم «سید هاشم بحرانى» با این ابتکار به صورت ضمنى مقایسه اى بین تعداد روایات منقول از شیعه و سنى در شأن حضرت امیر(علیه السلام)انجام داده است ـ خداوند او را مهمان حضرت على(علیه السلام)قرار دهد. در این قسمت چند نمونه از آیاتى را که در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است مرور مى کنیم.
سؤال دیگر این است که آیا حضرت على(علیه السلام) قبل از ایمان به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در سن 10 سالگى، کافر بوده است یا مؤمن؟ در پاسخ باید گفت، اگر منظور ایمان به رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است، آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نشده بود و چنین ایمانى موضوع نداشت؛ اما در این دوران حضرت امیر(علیه السلام)به خداوند کافر نبود. در روایتى نیز نقل شده است که حضرت على(علیه السلام) قبل از این که به پیغمبر(صلى الله علیه وآله)ایمان بیاورد، کافر نبوده است.(ر.ک: بحارالانوار، ج 32، باب 9، روایت 333. ) پس از بعثت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز آن حضرت در همان روز اولِ رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ایشان ایمان آورد و رسالت حضرتش را تصدیق کرد.
از این رو قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) حضرت على(علیه السلام)به خدا ایمان داشت و او را عبادت مى کرد؛ البته نه عبادت به شکل خاصى که بعد از
نزول اسلام دستور داده شد، ولى هم چون خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برابر خدا کرنش مى کرد و خاضع بود. طى آن سال ها حضرت على(علیه السلام)مؤمن به خدا و موحّد بود، لکن هنوز رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) موضوعیت نداشت که آن را تصدیق کند. تصدیق رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)از همان زمانى بود که وحى بر ایشان نازل شد.
بنابراین، این سخن که حضرت على(علیه السلام) لحظه اى مشرک نبود و «لَمْ یُشْرِکْ بِاللّهِ طَرْفَةَ عَیْن»(همان.)، سخنى صحیح و حق است. آن حضرت هیچ گاه کفر نورزید و همیشه مؤمن و موحّد بود، و بى دلیل نبود که در خانه خدا متولد شد.
اما چگونه ممکن است پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)قبل از این که وحى بر او نازل شود احکام خدا را بداند و به آنها عمل کند؟ براى تقریب به ذهن مى توان به آیه اى از قرآن در مورد حضرت یعقوب(علیه السلام) اشاره کرد. در قرآن آمده است که حضرت یعقوب(علیه السلام) قبل از نزول تورات و احکام شریعت براى بنى اسرائیل، مواردى را بر خود حرام کرده بود و سایرین نیز موظف بودند به آن عمل کنند. تعبیر قرآن این است:
کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ؛(آل عمران (3)، 93.) همه خوراکى ها بر فرزندان اسرائیل حلال بود، جز آنچه پیش از نزول تورات، اسرائیل [=یعقوب] بر خویشتن حرام ساخته بود.
آیا این که حضرت یعقوب (علیه السلام)چیزهایى را بر خود حرام کرده بود، بر اساس میل و سلیقه خودش بود؟! آیا آن حضرت حکمى را از پیش خود جعل و بدعتى در دین ایجاد کرده بود؟! مگر خداوند اجازه مى دهد هر کسى چیزى را حلال یا حرام کند؟ اگر کسى چنین کند از وى سؤال مى شود که چه کسى به او اجازه حلال یا حرام کردن چیزى را داده است:
قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛(1) بگو آیا خدا به شما اجازه داده یا بر خدا دروغ مى بندید؟
از این رو پیامبر معصوم خدا از پیش خود چیزى را حرام نمى کند. به طور قطع حضرت یعقوب(علیه السلام) بر اساس الهام الهى چیزهایى را بر خود حرام مى شمرد. این در حالى بود که هنوز شریعت حضرت موسى(علیه السلام) نازل نشده بود و بلکه اصلا هنوز حضرت موسى(علیه السلام)به دنیا نیامده بود.
بنابراین ممکن است با وجود این که هنوز شریعتى نازل نشده، بعضى از انبیا با الهامات الهى احکام خدا و خوب و بد را بفهمند و خودشان به آنها عمل کرده و انجام آنها را به دیگران نیز توصیه کنند.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز بنا بر فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه قاصعه، از همان دوران شیرخوارگى و کودکى و قبل از نزول قرآن، احکام الهى حلال و حرام خدا را با الهام بزرگ ترین فرشته خداى متعال، درک و به آنها عمل مى کرد. امیرالمؤمنین(علیه السلام)نیز که از شیرخوارگى در آغوش رسول الله(صلى الله علیه وآله)پرورش پیدا کرد، با تعالیم رسول الله9 آن احکام را مى دانست و به آنها عمل مى کرد.
1. یونس (10)، 59.
در بین شیعیان دوازده امامى هیچ تردید و اختلافى وجود ندارد که بعضى از ائمه اطهار(علیهم السلام)در دوران کودکى و در حالى که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند، به مقام امامت نایل شدند. امامت مقامى بسیار رفیع و منیع است که از جمله مراتب و شئون آن بر دوش گرفتن مسؤولیت مدیریت جامعه و حجت بودن قول و فعل ایشان براى همه مردم است.
اما آیا ممکن است کسى که مسؤولیت میلیون ها بلکه میلیاردها انسان را بر عهده مى گیرد خود هنوز به سن تکلیف نرسیده باشد؟! آیا مى توان پذیرفت که خدا مسؤولیت هدایت انسان ها را بر عهده کسى بگذارد که خود او هنوز به سنّ تکلیف نرسیده و به همین سبب اگر ـ العیاذ بالله ـ خطا و گناهى هم از او سر بزند، مسؤولیتى متوجه او نیست؟!
براى روشن شدن این مسأله باید به این نکته توجه کنیم که مسایل مطروحه در فقه پیرامون سن تکلیف پسر و دختر، مربوط به افراد عادى است و پیامبران و امامان(علیهم السلام) از این قاعده مستثنا هستند؛ و گرنه چگونه ممکن است کسى که در گهواره مى گوید: «إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»(مریم (19)، 30. ) مکلف نباشد؟!
هم چنین کسى که در سن 5 یا 7 سالگى به امامت مى رسد و کلامش براى دیگران حجت و اطاعتش بر مردم واجب مى شود، با امامى دیگر که در سن 60 سالگى است هیچ تفاوتى ندارد. امام(علیه السلام) یک فرد عادى نیست که لازم باشد در مکتب و مدرسه درس بخواند و حدیث بشنود، سپس اجتهاد کند و فتوا بدهد. حساب ائمه(علیهم السلام) از حساب دیگران جدا است. همان گونه که خود آن بزگواران هم فرموده اند، تفاوت آنها با دیگران، با وجود این که همگى بشر هستند، مانند تفاوت ملکه زنبور عسل با سایر زنبورها است. امیرالمؤمنین على(علیه السلام)در توصیف خود مى فرماید: أنَا یَعسُوبُ المُؤمِنِینَ.(بحارالانوار، ج 8، باب 25، روایت 7.)یعسوب یعنى ملکه کندو، و معناى این فرمایش حضرت این است که: من ملکه کندوى مؤمنینم! یعنى همان گونه که ملکه کندو در عین این که زنبور است با دیگر زنبورها متفاوت است، امام(علیه السلام)نیز در عین این که بشر است با انسان هاى دیگر متفاوت است.
با همه حسن و ملاحت اگر اینها بشرند *** ز آب و خاک دگر و شهر و دیار دگرند
علم ایشان به گونه اى نبود که نیاز به آموختن از دیگران و شرکت در کلاس درس داشته باشند. مگر یک کودک پنج ساله چقدر مى تواند حدیث و روایت فرابگیرد، که وقتى به امامت مى رسد به کمک آنها بتواند تمام احکام و تفاصیل آن، تمام تفاسیر قرآن و پاسخ تمام شبهه هایى را که درباره دین وجود دارد، بداند؟! به راستى مگر طفل پنج ساله چه اندازه توانایى و فرصت آموختن دارد؟! اگر قرار بود علم آنها از طرق عادى باشد و مسایل را از راه تعلیم و تعلم عادى بیاموزند، کار مردم به سامان نمى رسید و دانش آنان پاسخ گوى نیازهاى مردم نبود؛ ضمن این که چنین علمى حجیتى نداشت و قابل اعتماد نیز نبود. علم امام(علیه السلام) از نوع دیگر و با نورانیتى دیگر است و با جایى دیگر ارتباط دارد. کسى در پس این پرده هست که آنها را تأیید مى کند، همان گونه که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این گونه بود.
پیش از این به فرازى از خطبه قاصعه اشاره کردیم که حضرت على(علیه السلام)در آن فرمود: «پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از زمانى که از شیر گرفته شدند بزرگ ترین فرشته خدا قرین ایشان بود و ایشان را راهنمایى مى کرد.» بر این اساس، در طول چهل سالى که آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نگردیده و وحى بر ایشان نازل نشده بود، تحت تربیت الهى قرار داشتند. در این مدت، خداوند آنچه را مى خواست به وسیله آن فرشته به ایشان الهام مى کرد و آن حضرت نیز همان کار را انجام مى داد.