در این جلسه پیرامون بعضى از باورهاى شیعه در مورد ائمه اطهار(علیهم السلام)بحث کردیم. اشاره شد که آن بزرگواران با مردم عادى تفاوت هایى دارند؛ آنها در کودکى به امامت مى رسند، در شیرخوارگى علم مى آموزند، بلکه حتى پیش از تولد، تسبیح خدا را مى گویند. این در حالى است که در مورد ما انسان هاى عادى باید مدت زیادى از عمرمان بگذرد تا به تدریج بفهمیم خدایى هست و باید او را تسبیح کرد. از این رو ظرفیت هاى وجودى آن بزرگواران با ما متفاوت است. گرچه آنها نیز بشر هستند، اما بین آنها و سایر انسان ها فاصله بسیار است. در این بحث بیشتر از ادله مورد قبول برادران اهل تسنن استفاده کردیم. با استدلال به آیاتى از قرآن و تأیید و تفسیر آنها با روایاتى که از طرق اهل سنّت نقل شده است، به سه فضیلت از فضایل آن حضرت اشاره کردیم. دریافتیم که حضرت على(علیه السلام)جان پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، شاهد رسالت و داراى تمام علمى است که آصف برخیا به کمک گوشه اى بسیار ناچیز از آن توانست آن کار عظیم و بى نظیر را انجام دهد.
یکى از مهم ترین و روشن ترین آیاتى که بیان کننده فضیلت و مقام والاى حضرت على(علیه السلام) مى باشد آیه مباهله است. این آیه آن حضرت را عِدل و هم سنگ پیامبر(صلى الله علیه وآله)قرار مى دهد. خلاصه داستان مباهله از این قرار است:
زمانى که دعوت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در تمام جزیرة العرب گسترش پیدا کرد، آن حضرت با آیاتى که خطابش به اهل کتاب (یهود و نصارى) بود آنها
را به ایمان دعوت کرد؛ آیاتى با این مضمون که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)پیش از این براى شما معرفى شده است و شما او را به خوبى مى شناسید (یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ)(1) و او همان کسى است که حضرت موسى و حضرت عیسى بشارت ظهور او را داده اند ( وَ مُبَشِّراً بِرَسُول یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ)(2). نجران یکى از مناطق جنوب جزیرة العرب و از پایگاه هاى اهل کتاب بود و در آن جا علما و دانشمندان مسیحى فراوانى زندگى مى کردند. هنگامى که این خبر منتشر شد و به نجران رسید، گروهى از علماى نجران براى بحث و مناظره با پیغمبر(صلى الله علیه وآله)به مدینه آمدند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)آنان را به حضور پذیرفت و مناظره آغاز شد:
نجرانیان پرسیدند: شما پسر چه کسى هستى؟
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: من پسر عبدالله هستم.
پس از آن دوباره در مورد پدران چند نفر از پیشینیان سؤال کردند و حضرت پاسخ آنها را دادند. سپس گفتند: عیسى پسر چه کسى بود؟
چون حضرت عیسى(علیه السلام) پدر نداشت، آنها منتظر بودند که حضرت در جواب این سؤال هم چون خود آنان بگوید عیسى پسر خدا بود. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تأملى کرد و بلافاصله آیه اى به این مضمون نازل شد که حضرت عیسى(علیه السلام) مِثل حضرت آدم(علیه السلام)است: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ.(3) اگر هر انسانى باید پدر داشته باشد، پس حضرت آدم نیز باید پدر داشته باشد. اگر حضرت عیسى مادر داشت، حضرت آدم که هیچ یک از پدر و مادر را نداشت؛ اما خداوند حضرت آدم را بدون این که پدر و مادرى در آفرینش او مؤثر باشند خلق کرد:إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ.
با این پاسخ علماى نجران در بحث محکوم شدند؛ اما با این حال حاضر به پذیرش اسلام نشدند و گفتند مباهله مى کنیم. مباهله مراسمى بود که در ادیان سابق نیز شناخته شده بود. زمانى که دو طرف بحث نمى توانستند یکدیگر را قانع کنند، مقابل هم مى ایستادند و به این صورت نفرین مى کردند: «خدایا! هر یک از ما را که بر باطل هستیم با عذاب خود هلاک کن!»
آنها پیشنهاد مباهله را مطرح کرده و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز پذیرفتند و قرار شد چند روز بعد، پس از این که دو یا سه روز روزه گرفتند، براى مباهله حاضر شوند. پس از این که پیامبر این پیشنهاد را پذیرفتند این آیه نازل شد:
فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ؛(1) پس بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودهامان و خودهاتان را فراخوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم.
هنگام مباهله، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) همراه با امیرالمؤمنین(علیه السلام)، فاطمه زهرا(علیها السلام) و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)آمدند. با وجود این که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چندین همسر داشتند ـ و در آیه نیز تعبیر «نِساءَنا» آمده است ـ ولى هیچ یک از آنها را با خود نیاوردند، و فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین: را با خود همراه کردند. اسقف نجران هنگامى که از دور چهره هاى نورانى آن بزرگواران را دید به نصارى گفت:
من چهره کسانى را مى بینم که اگر از خدا بخواهند کوهى را از جا بکند، خداوند دعاى آنها را مستجاب خواهد کرد. با چنین کسانى مباهله نکنید که آتشى نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهید سوخت و تا روز قیامت هیچ نصرانى اى در عالم باقى نخواهد ماند؛ پس برگردید و از این مباهله صرف نظر کنید!
در نهایت نیز علماى نجران حاضر به مباهله با پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشدند و دادن جزیه را پیشنهاد کردند.(1)
در مورد آیه شریفه مباهله یکى از مباحث این است که بر اساس آنچه در آیه آمده، پیامبر(صلى الله علیه وآله) باید همراه با زنان و فرزندان خود در مباهله شرکت مى کرد. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)به جز حسن و حسین(علیهما السلام)فرزند دیگرى نداشت، بنابراین همراه آوردن آن دو بزرگوار مطابق آیه بود؛ اما چرا با وجود این که در آیه تعبیر «نسائنا» ذکر شده، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هیچ یک از همسرانش را نیاورد و به جاى آنها دختر خود را آورد؟ هم چنین در آیه علاوه بر «ابنائنا» و «نسائنا»، «انفسنا» نیز ذکر شده است، اما چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)علاوه بر خودشان حضرت على(علیه السلام)را نیز با خود آوردند؟ اگر منظور از «انفسنا» شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله)است، آوردن حضرت على(علیه السلام) چه دلیلى داشت؟ اگر مقصود آیه این است که خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) همراه با همسران و فرزندانش در مباهله شرکت کند، چرا آن حضرت نه تنها هیچ یک از همسران خود را نیاورد، بلکه حضرت على(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) و فرزندان آن دو بزرگوار را براى مباهله آورد؟
1. در مورد داستان مباهله پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با نمایندگان مسیحیان نجران روایات متعددى وارد شده است. این روایات گرچه همگى در نقل اصل این قضیه مشترکند اما برخى جزئیات این داستان را متفاوت ذکر کرده اند. براى آگاهى بیشتر در این زمینه، براى نمونه، ر.ک: بحارالانوار، ج 21، باب 32.
روایات فراوانى به این مضمون نقل شده است که این بزرگواران کسانى بودند که دعاى آنها به اجابت مى رسید و اگر آنها دعا مى کردند، اهل باطل نابود مى شدند و فرد دیگرى صلاحیت این کار (حضور در این مباهله) را نداشت. در این میان، حضرت على(علیه السلام)مصداق «انفسنا» است؛ یعنى فقط حضرت على(علیه السلام)است که به منزله جان و نفس پیامبر(صلى الله علیه وآله)است. این فضیلت که احدى با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن شریک نبوده و نیست، بالاترین مقامى است که پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى توان براى کسى تصور کرد.
از یکى از علماى بزرگ اهل تسنن سؤال شد کدام یک از صحابه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) افضل از دیگران بودند؟ او در جواب، چند نفر از صحابه و خلفا را نام برد بدون این که از حضرت على(علیه السلام) یادى کند. به او گفتند چرا نامى از حضرت على(علیه السلام)نیاوردى؟ پاسخ داد: شما از صحابه سؤال کردید، نه از خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله)؛ على(علیه السلام) «نفس النبى» و جان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود؛ و در ادامه براى شاهد سخن خود آیه مباهله را تلاوت کرد.
کسى که به منزله جان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، همان کسى است که نور او و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یکى است. علماى شیعه و سنّى روایات زیادى را با این مضمون نقل کرده اند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) از نور واحدند.(1)
مناسب است در این جا و در پایان این بحث، از یکى از علماى معاصر که در زمینه اشاعه فرهنگ شیعه خدمت بزرگى انجام داده، یاد کنیم. این بزرگوار مرحوم آقاى «فیروزآبادى(قدس سره)» است که کتابى را به نام «فضایل الخمسه فى صحاح السته» در سه جلد تألیف کرده است. آن مرحوم در این کتاب ابتدا فضایل اهل بیت(علیهم السلام) را از صحاح اهل تسنن نقل کرده و سپس از سایر کتب نیز مطالبى را به آن افزوده است. از جمله مطالبى که ایشان در کتاب خود از صحاح ـ که معتبرترین کتاب هاى روایى اهل تسنن است ـ نقل کرده، روایاتى با این مضمون است که خداوند پیش از خلق حضرت آدم(علیه السلام)، نور پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) را آفرید.
در آیه اى دیگر مى فرماید:
قُلْ کَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ؛(رعد (13)، 43.) بگو:
خداى متعال براى دلدارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: از این که گروهى تو را تکذیب کرده و رسالت تو را قبول نمى کنند، نگران مباش؛ خدا شهادت مى دهد که تو رسول او هستى و یک نفر دیگر نیز بر رسالت تو شاهد است. این شاهد چه کسى مى تواند باشد که شهادت او در کنار شهادت خدا بر رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)موجب آرامش خاطر حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)گردد؟ مى فرماید او کسى است که «عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ». در آیه پیشین فرمود «یتلوه شاهد منه»، آن شاهد از خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و از اهل بیت او است و در این آیه براى معرفى کسى که شاهد بر رسالت است مى فرماید: آن شاهد داراى «علم الکتاب» است.
در تفسیر این آیه و بیان مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» حدیثى از امام صادق(علیه السلام) وارد شده است که خلاصه آن چنین است:
امام(علیه السلام) به راوى مى فرماید: آن کسى که تخت بلقیس را در یک چشم بر هم زدن از «سبا» براى سلیمان آورد چه علمى داشت؟ راوى در جواب امام(علیه السلام) گفت: اَلَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الِکتابِ؛ کسى که بهره اى (اندک) از علم کتاب داشت. امام(علیه السلام)فرمود: آیا مى دانى کسى که علمى از کتاب داشته باشد با آن کس که علم تمام کتاب را داشته باشد چه تفاوتى دارد؟ او به کمک علم ناچیزى که از کتاب داشت، توانست در یک چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را از یمن به فلسطین بیاورد. سلیمان قبل از آن که چشمش را بر هم زند تخت بلقیس را در آن جا حاضر دید. این قدرت در سایه علم ناچیزى بود که آن شخص از کتاب داشت. امام صادق(علیه السلام) فرمود: علمى که «آصف بن برخیا» داشت نسبت به آن علمى که نزد ما است مانند قطره اى است در مقابل دریا. او یک قطره از آن دریا را داشت و چنان قدرتى را پیدا کرد، وَ عِنْدَنا وَ اللّهِ عِلْمُ الْکِتابِ کُلُّهُ؛(1) به خدا قسم علم تمام کتاب نزد ما است. کتابى که یک قطره از علمش آن قدرت را به «آصف بن برخیا» بخشید، به کسى که تمام علم آن را داشته باشد چه قدرت و عظمتى مى بخشد؟! و طبق این فرمایش امام صادق(علیه السلام) امامان معصوم(علیهم السلام) و در صدر آنها امیرالمؤمنین على(علیه السلام) کسانى هستند که علم تمام کتاب نزد ایشان است.
آرى، چون حضرت على(علیه السلام) کسى بود که «علم همه کتاب» نزد او بود، از این رو هنگامى که بر صدق گفتار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شهادت بدهد، مى توان شهادت او را در کنار شهادت خدا آورد: کَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ.(2)
در ذیل این آیه، علماى اهل تسنن نیز چندین حدیث آورده اند که منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» على بن ابى طالب(علیه السلام) است.
آیا در قرآن آیه اى دال بر این مطلب وجود دارد که در میان امت اسلامى کسى نزول وحى بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله)را درک کرده است؟ آیا تا به حال به چنین آیه اى برخورد کرده اید؟ چند آیه از قرآن درباره کسى است که بر رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در کنار گواهى خدا، شهادت مى دهد. در یکى از این آیات به این مطلب نیز اشاره دارد که این شاهد، دنباله رو و تالى تلو پیغمبر(صلى الله علیه وآله)است:
أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ؛(هود (11)، 17.) آیا کسى که از جانب پروردگارش بر حجتى روشن است و شاهدى از [خویشان [وى پیرو او است [دروغ مى بافد]؟
آیه فوق یکى از آیاتى است که در «غایة المرام» مرحوم بحرانى ـ که ذکر آن گذشت ـ نیز نقل شده و از مواردى است که تعداد روایات اهل سنّت در ذیل آن بیش از روایات شیعه است. در این آیه از کسى سخن گفته مى شود که از طرف خدا داراى بیّنه و دلیل روشن است؛ خدا براى او راه روشنى قرار داده و او به آن راه مسلط است و به دنبال وى کسى مى آید که شاهد او و از خود او است؛وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، تالى و دنباله رو او است. به عبارت دیگر اشاره دارد به این که بعد از پیامبر، ولایت امر به او مى رسد. البته فعلا در این جا نمى خواهیم با این آیه بر امامت استدلال کنیم.
در ذیل این آیه 23 روایت از طرق اهل سنّت نقل شده، مبنى بر این که «شاهد» مورد اشاره در این آیه امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام) است، و این در حالى است که از طریق شیعه 11 روایت به این مضمون نقل شده است. البته در مورد این که چرا تعداد روایات شیعه کمتر است، مى توان احتمالاتى از قبیل تقیه نمودن شیعیان و یا از بین رفتن و سوزانده شدن متون اصلى روایى شیعه در عصرهاى پیشین را مطرح کرد.
اما چرا در این آیه نفرموده است «یتلوه اخوه» یا «یتلوه ابن عمه» و یا «یتلوه رجلٌ منه» بلکه مى فرماید «یتلوه شاهدٌ منه»؟ چرا مى گوید کسى که از خانواده او است شاهد رسالت است؟!
نباید تصور کرد که این شهادت از قبیل شهادتى است که من و شما بر زبان جارى مى کنیم و مى گوییم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله)»؛ چرا که چنین شهادتى اختصاص به یک نفر ندارد تا آیه بفرماید «یتلوه شاهدٌ»، و آن شاهد هم از خود او و داراى قرابت و ارتباط نزدیک با او و «مِنْهُ» باشد. از این رو شهادت مورد اشاره در این آیه قطعاً با شهادتى که من و شما بر زبان جارى مى کنیم تفاوت دارد. این شهادت باید شهادت کسى باشد که گفت: من «ریح النبوة» را استشمام مى کردم،(نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).) صداى وحى را مى شنیدم و فرشته وحى را مى دیدم، و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در مورد او فرمود: اِنَّکَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَ تَرى ما أَرى.(1)
هم چنین اگر مقصود از شهادت در این آیه «ایمان» باشد، این اشکال پیش مى آید که غیر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) مؤمنان دیگرى نیز بودند. حتى اگر ابتداى رسالت را هم در نظر بگیریم غیر از امیرالمؤمنین(علیه السلام)حضرت خدیجه(علیها السلام)هم بود. از این رو اگر مقصود ایمان بود، کلمه شاهد را به صورت جمع (شاهدان) مى آورد نه به صورت مفرد(شاهد).
بدین روى باید بگوییم منظور از شهادت در این آیه شهادتى است که مبتنى بر «درک عینى» باشد. براى آن که مشخص شود چه کسى قادر بر اداى چنین شهادتى است، مى فرماید این شاهد از خود او است: «شاهِدٌ مِنْهُ». کسانى که از اقوام، خانواده ها، قبیله و عشیره دیگرى هستند «شاهدٌ منه» بر آنها اطلاق نمى شود. هم چنین از اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز کسى ادعا نکرده است که این شاهد من هستم؛ هیچ کس غیر از حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام)چنین ادعایى نکرده است. در هیچ روایتى نیز نقل نشده که منظور از این شاهد که از اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، کسى غیر از حضرت على(علیه السلام)باشد. از این رو مراد از «شاهد منه» در این آیه قطعاً امیرالمؤمنین على(علیه السلام) است و این فضیلت تنها اختصاص به آن حضرت دارد.
شیعیان به راحتى مى پذیرند که ذوات مقدس ائمه اطهار(علیهم السلام) و هم چنین حضرت زهرا(علیها السلام)با دیگران تفاوت زیادى دارند. خداى متعال این وجودهاى پاک، نورانى و ملکوتى را در میان ما قرار داده است تا از علوم و راهنمایى هاى ایشان استفاده کنیم. لکن برخى به دلیل ضعف معرفت، گمان مى کنند که آنها نیز انسان هایى مانند ما هستند، یا حداکثر یک گام از ما جلوترند! آنان توجه ندارند که ما هر چه تلاش کنیم به پایین ترین مراتب مقام و عظمت آن بزرگواران نخواهیم رسید.
به هر حال، ممکن است در مورد ائمه(علیهم السلام) بسیارى از مطالبى را که ما به آنها استناد مى کنیم و تردیدى در آنها نداریم، براى برادران اهل تسنن محل تأمل باشد. البته شاید بسیارى از آنها مقصر هم نباشند، چون در شرایطى زندگى کرده اند که غیر از این براى آنها باور کردنى نیست. اما سخن در این است که در مقام بحث و استدلال، آیا دلایل روشن و قانع کننده اى وجود دارد که بر اساس آن بتوان حساب حضرت على(علیه السلام) را از دیگران جدا کرد؟ بهترین دلیل براى بحث با اهل سنّت، که بتواند مورد پذیرش آنها قرار بگیرد، در درجه اول آیات قرآن است؛ آیا مى توانیم به آیه اى از قرآن استناد کنیم که حضرت على(علیه السلام)شخصیتى متفاوت و ممتاز از دیگران دارد؟
بسیارى از علماى شیعه و نیز علماى اهل سنّت کتاب هاى فراوانى در زمینه آیاتى که در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است تألیف کرده اند. یکى از این آثار کتاب «شواهد التنزیل» است که عالم به نام سنى، «حافظ حسکانى نیشابورى حنفى» آن را تألیف کرده است. تمام این کتاب قطور که حدود 700 صفحه است، درباره آیاتى است که در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده و روایات مربوط به هر آیه را ذیل آن آورده است. علماى دیگرى از اهل تسنن نیز چنین کارى را انجام داده اند و با تألیف کتاب هاى متعددى، آیات و روایات مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام)و اهل بیت(علیهم السلام)را جمع آورى و پیرامون آنها بحث کرده اند. حتى گاهى این کار سبب شده که دیگران در سنّى بودن آنان تردید روا داشته و بگویند که آنها احتمالا شیعه بوده اند.
به هر حال خود علماى اهل تسنن از ابن عباس نقل کرده اند که 300 آیه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام)نازل شده است. هم چنین از «مجاهد» که یکى از بزرگان، علما و مفسران اهل سنّت در قرن اول است، نقل شده است که 70 آیه در شأن امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نازل شده است که هیچ کس در آن آیات با آن حضرت شریک نیست. در مورد برخى از آن 300 آیه ممکن است گفته شود که مصداق اکمل و اتمّ آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، ولى اختصاصى به آن حضرت ندارد؛ اما در مورد این هفتاد آیه مجاهد مى گوید: هفتاد آیه در قرآن نازل شده که مخصوص شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام)است؛ «لَمْ یُشَارِکْهُ فِیهِ أَحَدٌ».
ما باید قدر و ارزش بزرگان و گذشتگان خود را بیشتر بدانیم. این بزرگان زحمات فراوانى را متحمل شدند تا ما افتخار شیعه شدن را یافتیم. ما باید ارزش زحمات آنها را دانسته و اعتقادات خود را تقویت کنیم و این امانت را به درستى در اختیار نسل آینده قرار دهیم. یکى از علماى بزرگ شیعه مرحوم «سید هاشم بحرانى» صاحب «تفسیر برهان» است. وى در زمینه فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) کتابى به نام «غایة المرام فى حجة الخصام» با حجمى در حدود 750 صفحه در قطع رحلى نوشته است. این کتاب مشتمل بر حدود 450 باب است. ایشان در این کتاب ابتکارى به خرج داده است که بنده مانند آن را در جاى دیگر ندیده ام. هر یک از ابواب این کتاب در دو بخش است: بخش اول شامل روایاتى است که اهل تسنن نقل کرده اند و بخش دوم مربوط به روایاتى است که از علماى شیعه نقل شده است. در بعضى از ابواب تعداد روایاتى که اهل تسنن نقل کرده اند بیش از روایاتى است که از طریق شیعه نقل شده است. حتى در برخى موارد روایات منقول از اهل تسنن دو برابر روایاتى است که علماى شیعه نقل کرده اند. مرحوم «سید هاشم بحرانى» با این ابتکار به صورت ضمنى مقایسه اى بین تعداد روایات منقول از شیعه و سنى در شأن حضرت امیر(علیه السلام)انجام داده است ـ خداوند او را مهمان حضرت على(علیه السلام)قرار دهد. در این قسمت چند نمونه از آیاتى را که در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است مرور مى کنیم.