در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) پرسش دیگرى که بسیار مطرح مى شود این است که چرا نام آن حضرت در قرآن نیامده است؟ چرا با وجود این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا به این اندازه مورد احترام است، نام او با صراحت در قرآن ذکر نشده است؟ این یکى از سؤالاتى است که در طول تاریخ بارها به وسیله برخى از شیاطین مطرح شده و علما و بزرگان ما نیز در کتاب هاى خود ـ از جمله حضرت امام(قدس سره) در کتاب «کشف الاسرار» که در پاسخ کتاب «اسرار هزار ساله» کسروى مرتد نوشته اند ـ به مناسبت هاى مختلف آن را پاسخ داده اند. این سؤال دو پاسخ کلى دارد:
پاسخ اول مربوط به این نکته است که در تشریع احکام الهى و بیان مسایل مربوط به شریعت، تنظیم و جریان کلى امور همواره با این حکمت همراه است که زمینه آزمایش افراد فراهم شود و انسان ها با استفاده از اراده و اختیار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهى الهى ـ که در نهایت به تکامل آنها منجر مى شود ـ گام بردارند. مثلا خداوند مى توانست از ابتدا به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بگوید که به طرف کعبه نماز بخواند، اما ابتدا بیت المقدس را قبله قرار مى دهد و آن گاه پس از مدتى آن را تغییر مى دهد. در تبیین فلسفه این کار، خداى متعال در قرآن کریم مى فرماید:
وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ؛(بقره (2)، 143.)
یعنى این آزمایشى الهى بود تا از طریق آن، مؤمنان واقعى و کسانى که تابع محض اوامر خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)هستند، شناخته شوند و مشخص شود که چه کسانى تسلیم امر و نهى خداوند هستند و چه کسانى قلباً ایمان نیاورده و به دنبال بهانه گیرى اند. کسانى که ایمان واقعى ندارند در این امر تشکیک کرده و مى گویند: چگونه ممکن است حکم خداوند متعال عوض شود؟! پس تکلیف نمازهاى قبلى که به جانب بیت المقدس خواندیم چیست؟! اگر آنها درست بود، پس آیا نمازهاى فعلى که به سمت کعبه مى خوانیم باطل است؟! و سخنانى از این قبیل. خداى متعال مى فرماید، هدف از این کاراین بود که معلوم شود چه کسانى ایمان واقعى دارند.
از این رو در بیان مسایل مربوط به شریعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسیارى از موارد حکمت امتحان تحقق پیدا نمى کند. طبیعت امتحان همین است که باید با اندکى ابهام توأم باشد و اگر تمام مسایل روشن و واضح باشد امتحان معنا پیدا نمى کند. در مورد خلافت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز حکمت امتحان اقتضا کرده تا این مسأله کاملا صاف و بدون هیچ پیرایه نباشد، و اگر در آیات مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام)نام آن حضرت صریحاً ذکر مى شد با این حکمت منافات داشت.
پاسخ دوم ـ که حضرت امام(قدس سره) نیز در کتاب کشف الاسرار مطرح فرموده اند و ظاهراً آن را مناسب تر مى دانندـ این است که اگر نام مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) با صراحت در قرآن آمده بود، منافقانى که تصمیم به قتل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گرفته بودند تا پس از آن حضرت به ریاست برسند، براى نیل به مقصود خود در قرآن دست کارى مى کردند؛ و روشن است که دست کارى و تحریف قرآن چه لطمه جبران ناپذیرى بر پیکر اسلام وارد مى ساخت.
پاسخ دیگرى نیز به این صورت مى توان ارائه کرد که قرآن همواره کلیات مسایل را بیان مى فرماید و تفسیر و تفصیل احکام را بر عهده پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى گذارد. در این مورد از ائمه اطهار(علیهم السلام) سؤال شد که چرا اسم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ائمه(علیهم السلام) در قرآن نیامده است؟ و یا چرا در آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»( مائده (5)، 55. ) «الذین آمنوا» معرفى نشده اند؟ یا این که چرا در آیه «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(نساء (4)، 59. ) «اولى الامر» مشخصاً معرفى نشده اند؟ و یا در مورد نماز چرا تعداد نمازهاى واجب و تعداد رکعات آنها بیان نشده است؟ هم چنین چرا در آیات مربوط به زکات موارد و مقدار آن بیان نشده است؟ ائمه اطهار(علیهم السلام) در پاسخ به این سؤالات فرموده اند: تفسیر جزئیات احکام به عهده پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)گذاشته شده است؛ قرآن مى فرماید:
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛(نحل (16)، 44.) ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو براى مردم تفصیل آن را بیان کنى.
بنابراین همان طور که خداوند در قرآن فرمود، نماز بخوانید، اما تعداد رکعات آن را مشخص نکرد؛ به همان صورت فرمود، از اولى الامر اطاعت کنید، اما آنها را معرفى نکرد تا مردم از پیامبر(صلى الله علیه وآله)بپرسند و آن حضرت این مسأله را تبیین کند.
پس به طور خلاصه، در پاسخ این سؤال که چرا قرآن جزئیات احکام را بیان نفرموده، مى توان این گونه پاسخ داد که اولا براى این است که زمینه امتحان فراهم باشد تا مؤمنان واقعى شناخته شوند؛ و ثانیاً براى این که مردم در مورد تفاصیل آنها از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام) سؤال کنند و بدین طریق جایگاه آنان در تبیین جزئیات احکام، براى مردم روشن شود.
به طور کلى در بسیارى از موارد، دلیل پیدایش این گونه سؤالات این است که ما گمان مى کنیم خداوند مانند یک مصلح اجتماعى مى خواهد از هر طریق ممکن، جامعه به سر و سامان برسد و نظم و آرامش در آن حکم فرما باشد و مردم با آسودگى زندگى کنند. بر اساس این تصور، اگر در موردى ببینیم که این گونه نشده است، چنین نتیجه مى گیریم که ـ العیاذ بالله ـ اشکالى در کار خداوند پیدا شده است! حال آن که خداوند هیچ گاه چنین اراده اى نداشته و ندارد که مردم به هر صورت ممکن ایمان بیاورند و مؤمن شوند. اگر چنین اراده اى داشت قطعاً قادر بود شرایط را به گونه اى فراهم کند که همه مردم ایمان بیاورند: وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً.(1) ایمان امرى اختیارى است و مردم باید بر اساس انتخاب و اختیار خود ایمان بیاورند. در آیه دیگر مى فرماید: لَوْ یَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِیعاً؛(2) اگر خدا مى خواست، همه را با اجبار هدایت مى کرد. اما خداوند این گونه نخواسته است؛ انسان باید با اختیار خود مسیر هدایت را طى کند و کمال انسان در گرو اختیار و انتخاب آگاهانه او است. انسان باید گام نهادن در مسیر کمال را خود اراده کند، در پى شناخت آن برآید و در این جهت، حسن انتخاب داشته باشد تا با اراده و اختیار خود به مقصود برسد.
1. یونس (10)، 99.
2. رعد (13)، 31.
در این بحث توجه به این نکته نیز ضرورى است که اگر کسى از مواهب بیشترى برخوردار گردید، تکالیف او نیز با دیگران متفاوت خواهد شد. به همان میزان که خدا به کسى فهم و کمالات بیشترى عطا مى فرماید، تکالیف سنگین ترى نیز بر عهده او مى گذارد. از این رو تکلیف پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام) با ما برابر نیست. تکلیف این بزرگواران بسیار سخت تر از سایر انسان ها است. و بر فرض محال، در صورت تخلف، مجازات آنان بسیار سنگین تر خواهد بود. براى نمونه، خداوند در قرآن کریم در جایى خطاب به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:
لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً. إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً.(اسراء (17)، 74 ـ 75.)
بر اساس آنچه در برخى روایات در شأن نزول این آیات آمده است، اهل طایف قانع شده بودند که مسلمان شده و تابع پیامبر(صلى الله علیه وآله)شوند و در جنگ ها ایشان را یارى و به دستورهاى آن حضرت عمل کنند. آنان در مقابل یکى، دو تقاضا داشتند؛ از جمله این که در نماز از سجده کردن معاف باشند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)نزدیک بود به این پیشنهاد تمایل نشان دهد.(1) خداوند در آیه مذکور، در این مورد مى فرماید: اگر اندکى تمایل به ایشان نشان داده بودى، در دنیا تو را دو برابر عذاب کرده و در آخرت نیز تو را دو برابر عذاب مى کردیم و هیچ کس به فریاد تو نمى رسید!
این در حالى است که چنین سخت گیرى و شدتى براى انسان هاى عادى وجود ندارد. هم چنین برخى عبادت ها ـ نظیر نماز شب ـ بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) واجب بود، ولى بر دیگران واجب نبود و نیست.
از این رو هر چند ممکن است کسى به طور تکوینى داراى مزایایى باشد، اما در مقابلِ امتیازاتى از قبیل فهم، شعور، عقل و نورانیت بیشترى که خدا به او داده، تکلیف او نیز بیشتر خواهد بود.
بنابراین در مورد امتیازات تکوینى که خداى متعال به پیامبر، امیرالمؤمنین و ائمه معصومین(علیهم السلام)عنایت کرده، باید به دو نکته توجه داشت: نکته اول این که، گرچه این فضایل غیر اکتسابى است، اما عمل به لوازم آن اختیارى و ارادى است؛ و نکته دوم این که، به تناسب مواهبى که خداوند به این بزرگواران عنایت فرموده است، تکلیف آنها نیز نسبت به افراد عادى بسیار سخت تر است.
برخوردار بودن از چنین مواهبى لوازمى دارد که فرد باید بدان عمل کند و در غیر این صورت به خشم و قهر الهى گرفتار خواهد شد. این گونه نیست که خداوند به فرد یا افرادى تکویناً امتیازاتى بدهد، ولى تکلیف آنها را مساوى دیگران قرار دهد. هر چه رتبه فرد از نظر تکوینى و در اصل خلقت بالاتر باشد درجه مسؤولیت و تکلیف او نیز بیشتر خواهد بود. شاید همین تکلیف و مسؤولیت بسیار سنگین بود که موجب مى شد آن بزرگواران آن گونه به درگاه خداى متعال تضرع و زارى داشته باشند. آرى، گریه ها و ناله هاى آن چنانى على(علیه السلام) در نخلستان هاى مدینه و کوفه بى جهت نبود. آن حضرت به سنگینى بار مسؤولیت خود کاملا واقف بود و از همین رو بود که هر شب تا به صبح عبادت مى کرد و در مناجات هایش عرضه مى داشت: آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّریِقِ؛(1) آه که توشه على(علیه السلام)کم است و راه طولانى است!
حتى به حسب موقعیت هاى اجتماعى و نعمت هایى از قبیل آن که نصیب افراد مى شود، تکلیف آنها نیز سنگین تر مى گردد؛ هم چنان که قرآن در مورد همسران پیامبر مى فرماید:
یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَة مُبَیِّنَة یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً. وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً؛(2)
همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) به حسب موقعیت اجتماعى خود تکالیف خاصى بر عهده داشتند. اگرچه خود آنها از لحاظ ذاتى و تکوینى تفاوتى با دیگران نداشتند، اما از آن جا که همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) شده و در جامعه موقعیتى به دست آورده بودند، خدا به ایشان مى فرماید: به لحاظ این موقعیت، شما مانند دیگران نیستید. اگر تقوا داشته باشید، به شما دو برابر پاداش مى دهم و اگر هم گناه کنید، دو برابر عذاب مى شوید. چون مردم شما را الگوى خود مى دانند و از رفتار خوب و بد شما تبعیت مى کنند، از این رو رسیدن به این موقعیت باعث مى شود که تکلیف شما سنگین تر شود.
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حکمت 77.
2. احزاب (33)، 30 ـ 31.
و بر همین اساس است که فرموده اند:
«یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ؛(1) هفتاد گناه از جاهل (عامى) آمرزیده مى شود قبل از آن که یک گناه از عالم بخشیده شود.
کار نیکو و پسندیده اگر از عالم سر بزند ثواب بیشترى دارد، هم چنان که کار بد و گناه او نیز عذاب بیشترى را در پى خواهد داشت.
هر کس به مقتضاى مواهبى که خدا به او داده است، اگر به درستى از آنها استفاده کند، پاداش خواهد گرفت، هم چنان که اگر از آن مواهب سوءاستفاده کند، گناهش به همان نسبت خواهد بود. این دو (میزان برخوردارى فرد از مواهب تکوینى، و درجه ثواب و عقاب او) با یکدیگر متعادل هستند؛ و این جا است که عدل و حق موضوعیت پیدا مى کند. پیش از آن که از کسى رفتار اختیارى صادر شود، بحثى از عدل و ظلم نیست، بلکه در آن مقام تنها حکمت خدا است که سارى و جارى است و او هر چه صلاح بداند به هر یک از موجودات خواهد داد.
بنابراین برخوردارى امیرالمؤمنین(علیه السلام) از امتیازات و مواهب تکوینى بیشتر، موجب تبعیض و ظلم نیست، بلکه تفاوت و تمایزى است که لازمه خلقت است. خداوند بر ما منّت گذاشته که چنین گوهرهایى را در میان ما انسان ها قرار داده است؛ هم چنان که در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه اطهار(علیهم السلام) عرض مى کنیم:
شما انوارى بودید که در اطراف عرش الهى حلقه زده بودید و در آن جا خدا را عبادت مى کردید؛ خداوند بر ما منّت گذاشت و شما را به این عالم آورد:
1. بحارالانوار، ج 2، باب 9، روایت 5.
خَلَقَکُمُ اللهُ اَنْواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ فَجَعَلَکُمْ فى بیُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ.
سؤال دیگرى که مطرح شده این است که آیا این نوعى تبعیض نیست که خداى متعال مقامات، فضایل و مواهبى ذاتى و غیر اکتسابى را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) عطا فرموده است؟ اساساً چرا خدا به بعضى از بندگانش نعمتى را عطا مى کند در حالى که آن را به بعضى دیگر نمى دهد؟
براى پاسخ به این شبهه باید به تفاوت معنایى دو واژه «تبعیض» و «تفاوت» توجه کرد. «تبعیض» کارى ناروا و داراى ارزش منفى است، در حالى که هر «تفاوتى» ناپسند نیست؛ براى مثال، اگر معلم در کلاس به یکى از دو شاگردى که مانند هم بوده و به یک اندازه تلاش کرده اند، نمره بالا و به دیگرى نمره پایین بدهد، این کار تبعیض است. یا اگر پدرى بدون دلیل به یکى از فرزندان خود بیش از دیگران محبت کند، بین آنها تبعیض قایل شده و کارى ناپسند انجام داده است. یا اگر کسى که متصدى بیت المال است و باید تسهیلات را به صورت یکسان براى همه مردم فراهم کند، براى فامیل، رفقا و طرفداران حزبى و جناحى خود ویژگى هاى خاصى قایل شود، این کار تبعیض و ناپسند است.
«تبعیض» در جایى است که با وجود شرایط کاملا یکسان و مساوى همه افراد، براى آنها حقوق و امتیازاتى نامساوى و غیر یکسان در نظر بگیریم. این کار از مصادیق ظلم است؛ اما هر «تفاوتى» ظلم نیست. شاگردى که درس خوانده، در امتحان نمره عالى مى گیرد و شاگردى که درس نخوانده و تنبلى کرده، نمره کم مى گیرد. در این جا بین این دو، تفاوت وجود دارد، اما هیچ کس این تفاوت را تبعیض و ناروا نمى داند.
خداوند نیز در تکوینیات و اصل آفرینش، بین موجودات تمایزها و تفاوت هایى قایل مى شود. اساساً خلقت عالم بدون چنین تفاوت هایى امکان ندارد. آیا در میان انسان ها دو نفر را مى شناسید که از تمام جهات شبیه یکدیگر باشند؟ هر یک از افراد بشر ویژگى هاى خاص خود را دارند. وجود تمایز میان زن و مرد و میان انسان و سایر حیوانات امرى ضرورى و اجتناب ناپذیر است. سایر حیوانات در خدمت انسان هستند و انسان از آنها به صورت هاى گوناگون استفاده مى کند، اما این هرگز به معناى تبعیض نیست. البته همه این تمایزها و تفاوت ها در عالم تکوین بر اساس علت و حکمت است. خداوندِ حکیم، ترجیحِ بلا مرجِّح نمى دهد؛ بلکه شرایطى موجود مى شود که موجب آمادگى شخص و استعداد یافتن او براى رسیدن به کمالى مى گردد. این که چگونه این شرایط پدید مى آید و خداوند چه نظامى را در عالم برقرار کرده است که استعدادهاى متفاوت در موجودات پدیدار شده و استعداد کمالات خاصى به هر یک از موجودات عطا گردیده، بحثى مفصل را مى طلبد که در این مقال نمى گنجد و از موضوع بحث فعلى ما خارج است. اما به هر حال تفاوت و تمایز در تکوینیات، پایه و اساس خلقت است و اگر چنین نبود کل عالم هستى موجود نمى شد.
اصولا اعتراض هایى از این قبیل که فرق گذاشتن میان موجودات، و از جمله انسان ها، موجب تضییع حقوق آنها است، و یا این که چرا یک نفر مرد و دیگرى زن خلق شده است، بى جا و بى مبنا است؛ چون هیچ موجودى در اصلِ وجود، حقى بر خدا ندارد. هیچ کس حق ندارد بگوید من مى خواستم مرد یا زن باشم. انسان قبل از خلقت چیزى نبود که بتواند ادعاى حق کند. اگر حقى براى انسان باشد بعد از آفرینش است.
آرى، پس از آفرینش اگر دو نفر از هر جهت به صورت مساوى کارهاى نیک انجام دادند و در عین حال، خدا میان آن دو فرق بگذارد و یکى را به بهشت و دیگرى را به جهنم ببرد، این تمایز ظلم است و خداوند هرگز چنین نخواهد کرد:
أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجّارِ؛(1) آیا پرهیزکاران را چون پلیدکاران قرار خواهیم داد؟
به هر حال آنچه در اصل آفرینش مسلّم است این است که هیچ موجودى حقى بر خدا ندارد. خداوند از سر لطف و کرم و بر اساس حکمت و مصلحت، به هر موجود، حظّى از وجود را عطا فرموده است. اساساً تمایز در عالم تکوین مصداق ظلم نیست. البته اگر در خلقت عالم کارى بر خلاف حکمت و مصلحت انجام شود جاى سؤال دارد؛ اما خداوند هرگز بر خلاف حکمت و مصلحت عمل نمى کند. از این رو تمایزاتى که در خلقت موجودات به چشم مى خورد، کاملا مطابق مصلحت و بر اساس حکمت است و نمى توان گفت خداوند بین موجودات تبعیض قایل شده است.
بنابراین در عالم آفرینش، موجودات با هم تفاوت دارند و خداوند متعال به هر موجود ویژگى هاى خاصى را اعطا مى کند، اما با این کار حق موجودى تضییع نمى شود؛ چون هیچ یک از موجودات، قبل از خلقت حقى بر خدا ندارند و تمامى آنچه در عالم تکوین واقع مى شود تنها بر اساس اقتضاى ذات، حکمت و مصلحت الهى است. پس از خلقت نیز خداوند، خود بر اساس سنّتش حقوقى را براى موجودات و بندگان در نظر مى گیرد؛ نظیر آن جا که مى فرماید:
کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ؛(روم (30)، 47.) یارى کردن مؤمنان بر ما فرض است.
یا آن جا که مى فرماید:
کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛(انعام (6)، 12.) رحمت را بر خویشتن واجب گردانیده است.
یا، مثلا سنّت الهى بر این قرار گرفته که بندگان نیکوکار حق پیدا مى کنند که از خداى متعال پاداش دریافت دارند.
بنابراین تفاوت و تمایزى که خداوند بین حضرت على(علیه السلام) و سایر بندگان قایل شده است، مانند تفاوتى است که بین یک فرد عادى با یک انسان نابغه وجود دارد. مراتب فهم و استعدادهاى این دو با یکدیگر تفاوت دارد، اما این امر بر اساس مصلحت است و نه ظلم است و نه خلاف حکمت. اگر این مزیت در رفتار اختیارى مؤثر باشد، در این صورت زمینه پیدایش حق فراهم مى شود و اگر انسان از این موهبت خدادادى به طور شایسته استفاده کند، حق دریافت پاداش نیک را از خداوند دارد. در این حال اگر بین او و سایر بندگانى که همانند او از مواهب الهى به خوبى استفاده کرده اند تفاوتى مشاهده شود، مى توان ادعا کرد که خداوند بین آنها تبعیض قایل شده است؛ اما هرگز چنین مسأله اى واقع نخواهد شد.
پس بین وجود مقدس امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) از یک سو و بقیه انسان ها از سوى دیگر، به طور تکوینى تفاوت هایى وجود دارد، اما این تفاوت ها، خلاف عدالت نیست؛ زیرا از نظر تکوینى براى آن بزرگواران شرایطى حاصل شده که استعداد چنین کمالى را پیدا کرده اند و خداوند مواهب خود را به آنها عطا فرموده است. البته چگونگى حصول این شرایط و استعدادها بحثى مفصّل و پیچیده نیاز دارد که در جاى خود باید به آن پرداخته شود.
در مورد دسته دوم از مواهب امیرالمؤمنین و سایر معصومان(علیهم السلام) ابهام ها و شبهاتى وجود دارد. گفته مى شود، اگر خداوند متعال این مواهب را به ما هم عطا مى کرد ما نیز هم چون على مى شدیم. اگر ما نیز عصمت داشتیم، مثل پیغمبران مى شدیم. بنابراین انبیا و ائمه(علیهم السلام) در حقیقت امتیازى بر دیگران ندارند.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید *** دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد
منظور از القاى این شبهه این است که بگویند، اولا این مطالب از اساس بى پایه و افسانه است، و بر فرض که درست باشد، برخوردارى از این مواهب فضیلتى نیست، چرا که امرى خارج از اختیار آنان است و اگر به ما هم عطا مى شد، ما نیز مثل آنها مى شدیم. بنابراین برخوردارى از این کرامات، افتخارى براى آنان محسوب نمى شود.
از آن جا که این شبهه مکرّر مطرح مى شود، مناسب است با تأمل بیشتر در مورد این گونه فضیلت ها، پاسخ هایى منطقى براى این گونه شبهه ها آماده کنیم.
پاسخ اجمالى که براى این شبهه ارائه مى شود این است که هر چند همه این مواهبْ خدادادى است، ولى جبرآور نیست. امتیاز این بزرگان این بوده که از مواهب الهى با «اختیار خود» کمال استفاده را کرده اند. دلیل اختیارى بودن نیز نمونه هایى از این مواهب است که به کسان دیگرى ـ از جمله بلعم باعورا ـ داده شده، ولى نه تنها از آن استفاده نکردند، بلکه از آنها در راه باطل سوء استفاده نیز نمودند.
نظیر این مسأله در خود ما، نعمت «عقل» است. عقل یک موهبت خدادادى و غیر اکتسابى است که ما به کمک آن خوب و بد را از هم تشخیص مى دهیم. اکنون سؤال این است که آیا اعطاى این موهبت از جانب خداوند به ما، موجب سلب اختیار از ما مى شود؟ آیا ما صرفاً به این دلیل که خوبى و بدى را درک مى کنیم، حتماً کارهاى بد را ترک خواهیم کرد؟ آیا صرف درک خوبى و بدى یا حتى میل به کارهاى خوب، به این معنا است که انسان مجبور به انجام آن کار است؟ آیا چون انسان به طور فطرى طالب راست گویى و درست کارى است، پس هر کس راست گو و درست کار است، مجبور است؟! آیا در مورد گناهان و کارهاى زشتى که هیچ گاه فکر انجام آنها به ذهن انسان خطور نمى کند، اجبارى در کار است؟ تصور انجام بسیارى از کارهاى زشت اساساً به ذهن انسان نیز خطور نمى کند؛ زیرا بعضى از کارها به اندازه اى زشت و پلید است که انسان از آنها متنفر است و هیچ گاه خیال انجام آنها را نیز نمى کند. آیا ممکن است کسى حتى تصور کند که براى یک بار نجاست را غذاى خود قرار دهد؟! حتّى فکر آن مشمئز کننده است. حال آیا این که انسان هیچ گاه براى خوردن نجاست اقدام نخواهد کرد، بدین معنا است که انسان در این کار مجبور است؟! روشن است که داشتن استعداد، فهم و گرایش به خیر و یا تمایل به انجام گناه، هیچ کدام انسان را مجبور به انجام آن نمى کند. فضیلت این است که هر کسى سرمایه هاى خدادادى را از قبیل علم، هوش، استعداد و مانند آنها را به بهترین وجه در راه تقرب به خدا و تکامل خود و خلق خدا به کار گیرد. اصل این سرمایه ها خدادادى است، اما به کارگیرى آنها تحت اختیار من و شما است؛ همان گونه که مى توانیم از آنها در راه کمال استفاده کنیم، ممکن است با استفاده غلط از آنها در سراشیبى سقوط نیز قرار گیریم.
هم چنین درست است که طفل یک ساله با مرد بیست ساله در فهم خوب و بد برابر نیستند، اما معناى این کلام آن نیست که چون عقل آن مرد بیست ساله کامل تر است، پس او مجبور به انجام کارهاى خوب است. این مطلب در مقایسه افراد عادى و افراد نابغه نیز صادق است. برخى افراد از نبوغ خاصى برخوردار هستند و در سنین کودکى مطالبى را مى فهمند که بسیارى از بزرگ ترها در سن چهل سالگى هم آنها را نمى فهمند. این افراد ممکن است استعدادهایى داشته باشند که افراد عادى در سنین بالا نیز از آنها برخوردار نباشند. اما برخوردارى آنها از نبوغ و استعداد فوق العاده به معناى مجبور بودن آنها نیست. به تعبیر فنى و علمى، داشتن مبادى نفسانى براى انجام کار خوب بخشى از ماجرا است، اما به کارگیرى آن قوه ها و استعدادها براى انجام کار خیر مطلبى دیگر است. استعدادها سرمایه هاى خدادادى است که من و شما هم از آن برخورداریم. مگر من و شما چه اندازه در داشتن همین مقدار از فهمى که داریم، اختیار داشته ایم؟ اصل «فهم» عطیه اى خدادادى است که به انسان داده شده، در حالى که به حیوانات، یا دست کم به بسیارى از آنها، چنین فهمى داده نشده است؛ اما آیا چون خدا این فهم را به ما داده است ما مجبور به انجام کارهاى خوب هستیم؟! بهره مند بودن از نعمت «فهم» و وجود این مزیت و استعداد در انسان، زمینه اختیار را فراهم مى کند. اگر انسان خوب و بد را نفهمد، چگونه مى تواند بین انجام کار خوب یا ترک آن، یکى را انتخاب کند؟ بنابراین نمى توان گفت، چون خدا چنین مزیتى را به کسى عطا کرده است، پس او را مجبور ساخته است.
پس از این مقدمه، اکنون به اصل شبهه بازگردیم. شبهه این است که در مورد کمالات و فضایل اهل بیت(علیهم السلام)، ائمه اطهار(علیهم السلام)یا انبیا(علیهم السلام) تنها دو حالت قابل تصور است: یا باید گفت این فضایل خدادادى است، که نتیجه آن این است که آنان مجبور به داشتن این فضایل هستند و برخوردارى از آنها افتخار نیست و اگر این مزایا را به ما هم داده بودند ما نیز مثل آنها مى شدیم! حالت دیگر این است که بگوییم این فضایل اکتسابى است؛ در این صورت چگونه مى توان گفت: خدا ایشان را به گونه اى دیگر خلق کرده و براى آنها در اصل خلقت مزایایى قرار داده است؟ چگونه مى توان گفت آن بزرگواران از نور آفریده شده اند، در کودکى بعضى مسایل را درک مى کردند، روحشان صفا داشته، قلبشان نورانى بوده و یا این که خداوند ملکى را براى تربیت ایشان فرستاده است؟
با توجه به مقدمه اى که بیان کردیم پاسخ این شبهه روشن مى شود. خدادادى بودن این مواهب به این معنا است که اصل آنها خدادادى است. عقل، نورانیت، صفاى روح و علم را خدا به آنان عطا کرده است، اما این به معناى مجبور بودن نیست. نحوه استفاده از علم و نورانیت اختیارى است. خداوند به بعضى دیگر از افراد نیز مراتبى از این مزیت ها را داده است، اما آنها از این استعدادهاى خدادادى سوء استفاده کرده اند. اعطاى مواهب از جانب خداوند بر اساس مصالح افراد است. از این رو کسانى که از چنین مواهبى برخوردار نیستند، به این دلیل است که داشتن آن استعدادها به مصلحت ایشان نیست و قدر آن را نمى دانند. چند نمونه از این قبیل را نیز خداوند ذکر کرده است تا بدانیم افرادى از این فضایل برخوردار شدند، لکن به دلیل سوء استفاده از آنها، به بلایاى عظیمى مبتلا گردیدند. اعطاى این مواهب از جانب خداوند به افرادى خاص بدون حکمت نیست. اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛(1) او بهتر مى داند رسالت خود را به چه کسى بدهد و چه کسى لیاقت آن را دارد.
بنابراین گرچه اصل این سرمایه ها از خدا است، اما لازمه آن، جبر نیست؛ چرا که به کارگیرى این سرمایه ها و ذخایر و مواهب الهى، اختیارى است.
خداوند در مورد یکى از افراد قوم حضرت موسى ـ که در روایات «بلعم باعورا» نامیده شده است ـ مى فرماید: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها...؛(2) ما به بعضى از بندگان کرامت هایى عطا کردیم، مزایاى خاصى را براى او قایل شدیم و افتخاراتى به او دادیم، فَانْسَلَخَ مِنْها؛ لکن از آنها عارى گشت. مى فرماید «آیات» خود را به او عطا کردیم. این تعبیرى خاص است که مشابه آن در مورد انبیا و اولیا به کار مى رود. اگر قرار بود جبر در کار باشد، با همان «آیات» به او رفعت مى بخشیدیم و او را به مقامات عالى مى رساندیم، وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛(3) ولى او این مواهب خدادادى را در خدمت هواى نفس خود قرار داد و از آنها سوء استفاده کرد. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ ؛(4) به سبب این سوء استفاده، نه تنها رفعت پیدا نکرد، بلکه تا حد یک سگ تنزل یافت. از این رو این گونه نیست که اگر خدا موهبتى را به کسى داد، او مجبور به استفاده نیکو از آن باشد. نحوه استفاده از موهبت ها اختیارى است. اگر خدا مى خواست به اجبار همه انسان ها را هدایت کند قدرت چنین کارى را داشت:
لَوْ یَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِیعاً؛(1) اگر خدا مى خواست قطعاً تمام مردم را هدایت مى کرد.
اما انسان آفریده شده است تا با اختیار، مسیر خود را انتخاب کند. لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ؛(2) اگر خدا مى خواست، کارى مى کرد که همه مردم به اجبار ایمان بیاورند؛ اما چنین ایمانى ارزش ندارد.
خلاصه این قسمت از بحث این شد که یک دسته از مواهب خدادادى امیرالمؤمنین(علیه السلام)در شخصیت ایشان تأثیرى نداشته و تنها جنبه فضل و تشریفى داشته است. این دسته از فضایل محل بحث و اشکال نیست. دسته دیگر مواهبى هستند که در شخصیت آن حضرت مؤثر بوده اند؛ مثل نورانیتى که از آن برخوردار بودند و یا تربیتى که از روز اول تولد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دریافت کردند. خود حضرت در این باره مى فرماید: من هنوز شیرخواره بودم که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تکفل مرا به عهده گرفتند و با آب دهان خود، مرا تغذیه کردند.(3) بحث و اشکال درباره این دسته از مواهب است. در مورد این گونه مواهب توضیح دادیم که گرچه اصل موهبت، خدادادى و غیر اکتسابى است، اما استفاده از آن در اختیار خود شخص است. فضیلت حضرت على(علیه السلام)این بود که به بهترین وجه از این موهبت استفاده کرد و سر سوزنى از آن را هدر نداد. ممکن نبود کسى بهتر از این از نعمت هاى خدا استفاده کند.البته اعطاى آن مواهب از جانب خدا نشانه لیاقت آن حضرت بود، ولى پس از این که خدا آن فضایل را به ایشان داد، استفاده اختیارى و صحیح از آنها بود که درجات و مقام حضرت على(علیه السلام) را بالا برد.
پیش از این، مختصرى از فضایل امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را بیان کردیم. در مقدمه بحث بیان شد که این فضایل به سه دسته تقسیم مى شوند. دسته اول مواهبى است که خداى متعال به ایشان عنایت فرموده، ولى به طور مستقیم تأثیرى در اعمال و رفتار آن حضرت ندارد؛ مثل ولادت در کعبه که موهبت خاص الهى است، ولى باعث هیچ گونه تغییر و تأثیرى در شخصیت آن حضرت نمى شود. دسته دیگر از فضایل، مواهب خدادادى است که در شکل گیرى شخصیت، رفتار و منش ایشان تأثیر دارد. در این جهت، حضرت امیر(علیه السلام) با سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) مشترک است. خداى متعال به این بزرگواران صفاى روح و نورانیتى عنایت کرده است که آنان از آغاز تولد، بلکه پیش از آن، حقایقى را مشاهده و درک مى کنند که دیگران چه بسا در سن کمال عقل نیز از درک آن عاجزند. در این باره، براى نمونه، به کلام خود امیرالمؤمنین(علیه السلام)در خطبه قاصعه اشاره کردیم که مى فرمایند: پیش از این که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شوند، من انیس ایشان بودم و زمانى که وحى نازل مى شد صداى وحى را مى شنیدم و حتى صداى شیطان را نیز در آن لحظه شنیدم. از پیامبر(صلى الله علیه وآله)سؤال کردم این چه صدایى است؟ حضرت فرمود: این صداى شیطان است. سپس فرمود:
اِنَّکَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وَ تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِىّ؛( نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).) آنچه من مى شنوم، تو هم مى شنوى و آنچه من مى بینم تو هم مى بینى، جز این که تو پیامبر نیستى.
نورانیتى که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سن ده سالگى و یا قبل از آن داشتند و به واسطه آن مى توانستند صداى وحى را بشنوند یا حتى گاهى فرشته وحى را هم ببینند، امتیاز خاصى است که خداوند به دیگران عطا نکرده است. این نورانیت در رفتار و شکل گیرى شخصیت ایشان تأثیر داشته است. نظیر این موهبت در مورد انسان هاى معمولى، نعمت «عقل» است که خداى متعال آن را به انسان ارزانى داشته است. سفیه و دیوانه که از این نعمت کم بهره یا بى بهره اند، رفتار و شخصیتشان با فرد عاقل بسیار متفاوت است.
در هر حال، این نورانیت و امتیاز خاص امیرالمؤمنین(علیه السلام)منشأ اثرهاى فراوان گردید. عبادت هاى طولانى، رفتار عادلانه در مقام قضاوت و حکومت، زهد و وارستگى نسبت به امور دنیا، شجاعت در میدان هاى جنگ، فداکارى ها و ایثارهاى بى نظیر و... از آثار آن نورانیت بودند. البته همه این اعمال بر اساس اختیار و انتخاب خود آن حضرت صورت مى گرفت و این طور نبود که حضرت تحت تأثیر آن نورانیت خدادادى، در این رفتارها مجبور باشد؛ همان گونه که موهبت «عقل» موجب نمى شود انسان عاقل در انجام کارهاى نیک و رفتار پسندیده مجبور باشد.
دسته سوم، فضایل اکتسابى حضرت امیر(علیه السلام) است که حضرت کاملا با اراده و اختیار خود آنها را کسب نموده اند. مواردى چون عبادت ها، خدمت به مردم، شرکت در جنگ ها و ... از این نمونه هستند.