گرچه بحث پیرامون شخصیت بزرگ مردى هم چون امیرمؤمنان(علیه السلام) کارى بس دشوار است، لکن در حد توان، نگاهى گذرا به زوایایى از وجود این نمونه کامل «خلیفة الله» خواهیم داشت تا از این رهگذر، بر معرفت خود نسبت به آن حضرت بیفزاییم
فضایل و مناقب امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به اندازه اى است که یکى از بزرگان در پاسخ به سؤالى در مورد آن حضرت، گفت:
«چه بگویم درباره کسى که دشمنانش از روى حسد و کینه، و دوستانش از ترس جان خود، مناقب او را مخفى کردند و در عین حال فضایل او عالم را پر کرده است.» این جا است که باید گفت:
کتاب فضل تو را آب بحر کافى نیست *** که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
فضایل آن حضرت(علیه السلام) به گونه اى است که نه تنها شیعیان، بلکه پیروان مذاهب و ادیان مختلف درباره آن به بحث و بررسى پرداخته و در این زمینه کتاب هاى فراوانى به رشته تحریر در آورده و قصاید و غزلیاتى زیبا سروده اند. شاید در طول تاریخ، فردى دیگر را نتوان یافت که مانند امیرالمؤمنین(علیه السلام) از چنین محبوبیتى در میان ادیان، فِرَق و ملل گوناگون برخوردار باشد.
در یک تقسیم، فضایل و مناقب حضرت امیر(علیه السلام) را مى توان به دو دسته تقسیم کرد:
الف) فضایل غیر اکتسابى؛
ب) فضایل اکتسابى.
فضایل غیر اکتسابى نیز خود به دو قسمت تقسیم مى شوند: فضایل غیر مؤثر در شخصیت آن حضرت و فضایل مؤثر در شخصیت ایشان.
دسته سوم از فضایل حضرت على(علیه السلام) فضایلى است که حضرت به اختیار خود آنها را کسب نموده است. عبادت هاى آن حضرت، خدمات ایشان به مردم، تدبیر امور امت و موارد دیگرى از قبیل خون دل خوردن ها و سکوت ایشان براى حفظ کیان اسلام، شمشیر زدن ها، فریادها، ناله ها و اشک ریختن ها، از جمله فضایل اختیارى امیرالمؤمنین(علیه السلام) به شمار مى روند.
به هر حال، در مورد حضرت على(علیه السلام)ممکن است بعضى تصور کنند که ایشان هم طفلى مثل اطفال دیگر و انسانى مثل انسان هاى دیگر بوده اند.
در یکى از خطبه هاى معروف نهج البلاغه به نام «خطبه قاصعه» امیرالمؤمنین(علیه السلام)ابتدا به شخصیت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)اشاره مى کند. یکى از سؤالاتى که درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطرح شده، این است که آن حضرت قبل از چهل سالگى و مبعوث شدن به رسالت، چه دینى داشته اند؟ این سؤال در کتاب هاى گوناگون مطرح شده و فصول و ابوابى را به خود اختصاص داده است. در پاسخ آن نیز نظرهاى مختلفى وجود دارد. بعضى گفته اند که پیامبر در این مدت به دین حضرت مسیح بوده است. چون در آن زمان دین حق، دین حضرت مسیح بوده است، پس ایشان نیز باید پیرو دین حضرت مسیح باشد. برخى نیز گفته اند آن حضرت به دین حضرت ابراهیم بوده است. نظرهاى مختلف دیگرى نیز نقل شده است. اما امیرالمؤمنین(علیه السلام) پرده از این راز برداشته و مى فرماید:
وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ ـ(صلى الله علیه وآله) ـ مِنْ لَدُنْ اَنْ کانَ فَطیماً أعظَمَ مَلَک مِنْ مَلائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَریقَ الْمَکارِم؛(نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به قاصعه).) هنوز پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)شیرخوار بود که خدا بزرگ ترین فرشته اش را قرین او قرار داد،تا او را به بهترین کارها راهنمایى کند.
یعنى از آن زمانى که پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله) به حسب ظاهر و در شرایط عادى قدرت درک مسایل را پیدا مى کند، حرف و سخنى بر زبان مى آورد و رفتارى را انجام مى دهد، با راهنمایى بزرگ ترین فرشته خدا است. معناى این سخن آن نیست که ایشان لزوماً از همان ابتدا پیامبر بوده اند؛ از این رو با احادیثى که مى فرماید پیامبر در سن چهل سالگى مبعوث به رسالت شدند، منافات ندارد. چنین کرامت هایى را خداوند نسبت به دیگران نیز دارد. حضرت مریم(علیها السلام) پیامبر نبود، ولى قرآن مى فرماید بافرشته سخن مى گفت: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لاَِهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا.(مریم (19)، 19. ) حضرت مریم(علیها السلام) فرشته خدا را دید که به او مى گفت: من رسول خدایت هستم و آمده ام تا به تو فرزندى عطا کنم. هم چنین مادر حضرت موسى(علیه السلام) پیامبر نبود لکن هنگامى که مى خواست فرزند خود را به دریا بیندازد با الهام الهى این کار را انجام داد: فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ.(قصص (28)، 7.)خداى متعال به او الهام کرد که: فرزندت را در دریا بینداز، ما او را به تو باز مى گردانیم و او را از پیامبران قرار خواهیم داد. این بشارت ها زمانى بود که هنوز حضرت موسى(علیه السلام)شیرخوار بود و از ترس این که مبادا به چنگال فرعونیان بیفتد او را در دریا انداختند.
بنابراین ممکن است کسى پیامبر و یا حتى امام نباشد، اما بنده شایسته خدا باشد و خداوند او را به وسیله فرشتگان راهنمایى کرده، مطالبى را به او الهام کند. الهامِ ملک با وحى نبوت مساوى نیست. وحى نبوت امر دیگرى است. این الهامات براى دیگران نیز بوده و مى تواند باشد. در امت اسلامى، حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) با وجود این که پیغمبر و امام نبود، اما جبرئیل بر ایشان نازل مى شد و با آن حضرت سخن مى گفت و مطالبى را به ایشان الهام مى کرد. «مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام)» بر اساس همین الهامات جبرئیل به حضرت فاطمه(علیها السلام)نوشته شد.
به هر حال، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز قبل از رسالت، از راهنمایى بزرگ ترین فرشته الهى برخوردار بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرماید: «خداوند فرشته اى عظیم را قرین و رفیق آن حضرت قرار داد.» طبق فرمایش حضرت امیر(علیه السلام)پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از زمان شیرخوارگى تحت تربیت و مراقبت بزرگ ترین ملک آسمانى بوده است. آن حضرت با برخوردارى از این تربیت الهى، قبل از رسالت نیز مرتکب سهو و خطا نمى شد و حتى لحظه اى به خدا شرک نورزیده و از یاد خدا غفلت نکرد. در آن زمان هنوز شریعت اسلام نازل نشده بود، ولى آن ملک آنچه را که آن حضرت مى بایست انجام دهد، به ایشان الهام مى کرد.
در این جا این سؤال به ذهن مى آید که ذکر این مطلب در این خطبه چه مناسبتى داشته است؟ با دقت در ادامه خطبه مناسبت آن روشن مى شود. حضرت در ادامه مى فرماید:
«زمانى که من متولد شدم پیامبر(صلى الله علیه وآله) مرا در آغوش گرفت و به سینه خود چسبانید، غذا را در دهان خود مى جوید و به دهان من مى ریخت تا تناول کنم ...».
یعنى پیامبر(صلى الله علیه وآله) تربیت شده فرشته الهى بود و من تربیت شده پیغمبر(صلى الله علیه وآله)هستم. گوشت و پوست حضرت على(علیه السلام)از آب دهان مبارک پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)رویید. زمانى که آن حضرت هنوز دندان غذا خوردن نداشت، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) غذا را در دهان خود مى جوید و به دهان على(علیه السلام)مى گذاشت. حضرت امیر در این خطبه تعبیرات عجیبى دارد؛ از جمله مى فرماید:
«من در سن طفولیت، عطر بدن پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را استشمام مى کردم و از آن لذت مى بردم. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) آن چنان مرا به سینه خود مى چسباند که من نفس هاى او را احساس مى کردم و از بوى بدن او لذت مى بردم. از همان ابتدا پیامبر(صلى الله علیه وآله) به تربیت من همت گماشت و هر روز درسى به من مى داد و علمى به من مى آموخت.» حضرت رسول همان علومى را که از ملایکه دریافت مى کرد به حضرت على(علیه السلام) تعلیم مى داد.
در جمله اى دیگر از این خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید:
«قبل از این که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شود من ده سال خدا را عبادت کردم.»
آن حضرت ده ساله بود که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مبعوث شد؛ با این حساب معناى کلام مذکور این است که من از دوران شیرخوارگى خدا پرست و خدا شناس بودم! سپس اضافه مى فرماید:
«حتى زمانى که بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وحى نازل شد، من صداى عجیبى را شنیدم که شبیه ناله سوزناکى بود. گفتم: یا رسول الله!(صلى الله علیه وآله) این چه صدایى است؟ آن حضرت فرمود: این ناله شیطان است که بعد از بعثت من، دیگر از گمراه کردن بندگان خدا ناامید شده است.»
جالب این است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ادامه فرمود:
اِنَّکَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلاّ اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ؛ هر چه من مى بینم تو نیز مى بینى و هر چه من مى شنوم تو نیز مى شنوى، جز این که تو پیامبر نیستى!
حضرت على(علیه السلام) در همین قسمت از این خطبه و کمى قبل از جمله فوق مى فرماید: من نور نبوت را در چهره پیغمبر(صلى الله علیه وآله)مى دیدم و صداى وحى را مى شنیدم.
البته وحى بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل مى شد و مخاطب آن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بود، اما حضرت على(علیه السلام) نیز صداى وحى را مى شنید. هنگامى که شخصى با دیگرى صحبت مى کند ممکن است نفر سومى هم که در کنار آنها نشسته است صداى ایشان را بشنود. جبرئیل با حضرت على(علیه السلام)حرف نمى زند، زیرا او پیامبر نیست؛ اما على(علیه السلام)گفتگوى جبرئیل با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را مى شنود: اِنَّکَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ.
این نیز کرامت و نورانیت دیگرى بود که خدا به آن حضرت عطا کرده بود و خود ایشان در کسب آن نقشى نداشت. مگر امکان دارد انسان در حالى که طفلى شیرخواره است چنین کرامات و مقاماتى را به اختیار خود کسب کند؟! این فضیلت از آن دسته موهبت هاى الهى و غیر اکتسابى بود که در شکل گرفتن شخصیت، رفتار، سیره و سنّت آن حضرت مؤثر بود.
دسته دوم از فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) با این که منشأ الهى دارد، لکن در زندگى و کیفیت شکل گرفتن رفتارها، سیره و سنّت آن حضرت تأثیر دارد. تولد در خانه کعبه، شخصیت حضرت على(علیه السلام) را تغییر نمى دهد و تنها، کرامت و شرافتى الهى است تا مردم متوجه شوند که این انسان با سایر انسان ها تفاوت دارد. لکن برخى موهبت هاى خدادادى و غیر اکتسابى که به امیرالمؤمنین(علیه السلام)و انبیا و اولیاى دیگر عطا شده است، در شکل گرفتن شخصیت، زندگى، اعمال، سیرت و سنّت آن بزرگواران تأثیر داشته است؛ موهبت هایى مثل درک و فهم، دلِ بیدار و روح با صفا. البته ما نمى دانیم حقیقت این مواهب چه بوده است، اما آثار آنها را درک مى کنیم. ما نمى توانیم آن نورانیت دل و صفاى باطن را درک کنیم؛ ولى قراین و آثار فراوانى از آن بزرگواران نقل شده که تعبیرى ندارد جز این که بگوییم این آثار در نتیجه نورانیت قلب و صفاى روح ایشان بوده است و وجود این بزرگواران «وجودى نورانى» است. این تعبیر در قرآن و نیز در روایات بى شمارى از طریق سنّى و شیعه آمده است. بر اساس روایات، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام)وجودى نورانى دارند و قبل از این که در این عالم به صورت وجود جسمانى ظاهر شوند، خداوند متعال نور آنها را خلق کرده است.(1) البته ما حقیقت این تعابیر را درک نمى کنیم و نمى دانیم که آیا نور ایشان از جنس نورى است که ما به چشم مى بینیم یا نورى دیگر است؟ البته بعید است از جنس این نور باشد. همین قدر مى دانیم که این بزرگواران حقیقتى بسیار متعالى، شریف و مقدس هستند و ما عنوانى پاک تر و ارزنده تر از «نور» نداریم که در مورد آنها به کار بریم؛ همان طور که درباره خداوند مى گوییم: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(نور (24)، 35.)، و لفظ مناسب دیگرى نداریم که بتوانیم با آن، رابطه خدا با عالم هستى را توضیح دهیم. خداوند مى فرماید: «خدا نور آسمان ها و زمین است» و در روایات آمده است که خداوند از نور خود نور واحدى را آفرید که بعد از خلقت حضرت آدم(علیه السلام) در صلب او قرار داده شد.(ر.ک: بحارالانوار، ج 35، باب 3، روایت 33. ) در این جا نیز ما نمى توانیم مفهوم قرار گرفتن نور در صلب حضرت آدم(علیه السلام) را درک کنیم؛ اما روایات زیادى وجود دارد که بسیارى از آنها را اهل تسنن نیز نقل کرده اند و در آنها چنین تعبیراتى نقل شده است. بر حسب روایات، این نور از صلبى به صلب دیگر منتقل مى شد تا زمانى که به صلب عبدالمطلب رسید. در این مرحله نیمى از این نور در صلب عبدالله قرار گرفت که از آن پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)آفریده شد و نیم دیگر آن در صلب ابوطالب قرار داده شد و از آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) آفریده شد؛ یعنى تا آن زمان این دو نور اتحاد داشتند و نور واحد بودند.(ر.ک: همان، ج 24، باب 67، روایت 59.)
البته ما و حتى افرادى بزرگ تر از ما از درک حقیقت این نور عاجزیم و نمى توانیم توصیف کامل و بیان روشنى از آن ارائه دهیم. این نور اختصاص به بزرگانى هم چون پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پس از آنها نیز سایر ائمه اطهار(علیهم السلام)و فاطمه زهرا(علیها السلام)دارد. این حقیقت نورانى به گونه اى است که حتى زمانى که این بزرگواران در شکم مادر بودند، بیش از من و شما کمالِ عقل و قدرت درک و فهم داشتند. ممکن است عده اى از امکان این امر تعجب کنند؛ اما این مسأله هیچ تعجبى ندارد. شبیه این مسأله در مورد غیر این بزرگواران نیز نمونه دارد؛ مثلا، در شرایط عادى چندین سال وقت لازم است تا شخصى تندرست و سالم، تحت تربیت مربى و استادى قوى بتواند ریاضیات عالى را فرا بگیرد؛ حال اگر به شما بگویند، طفلى سه ساله در فلان کشور ریاضیات عالى را مى داند، عکس العمل شما در برابر این خبر چگونه خواهد بود؟ تحقق چنین امرى محال نیست، گرچه بسیار کم و به ندرت اتفاق مى افتد. اگر در مورد طفل سه ساله چنین چیزى ممکن است، آیا در مورد کودک دو ساله ممکن نیست؟ اگر در شرایطى، سن یادگیرى چنین مطالبى از بیست سالگى به سه سالگى تنزل پیدا کند، تنزل آن به دو سال نیز ممکن است. اگر وجود چنین توانى براى طفل دو ساله امکان داشته باشد، آیا براى کودک یک ساله چطور؟ و بالأخره چه مانعى وجود دارد که طفلى هنگام تولد چنین استعداد سرشارى داشته باشد؟
پس این مسأله محال نیست، لکن چون ما نظایر آن را ندیده ایم و به ندرت چنین مواردى یافت مى شود، باور کردن آن تا حدودى مشکل است. اما هنگامى که نمونه هاى کوچک ترى از آن را در سطحى پایین تر و به صورتى محدودتر ببینیم، متوجه مى شویم که موارد برتر آن نیز ممکن است.(1) پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ائمه اطهار(علیهم السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) به گونه اى بودند که قبل از تولد و در شکم مادر بیش از فیلسوفان ما قادر به درک مطالب بودند. این بزرگواران حتى قبل از تولد تسبیح خدا مى گفتند و هنگامى که متولد مى شدند و به این عالم قدم مى گذاشتند، به سجده مى افتادند. طبعاً درک حقیقت این عوالم و مقام ها، براى انسان هاى عادى نظیر ما میسّر نیست.
مقصود از فضایل غیر اکتسابى فضایلى است که آن بزرگوار، خود نقشى در کسب یا ایجاد آنها نداشته و کاملا غیر اختیارى بوده است. از این دسته برخى ـ گرچه براى آن حضرت شرف و افتخار محسوب مى شوند ـ تأثیرى در شکل گیرى شخصیت ایشان نداشته است. تولد آن حضرت(علیه السلام) در کعبه معظّمه نمونه بارز چنین فضایلى است. از زمان خلقت حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ تا پایان خلقت انسان، شخص دیگرى را نمى توان یافت که از چنین فضیلتى برخوردار باشد. خداوند این ویژگى را تنها براى امیرالمؤمنین، على(علیه السلام)، قرار داده است. با وجود تلاش هاى فراوانى که براى تشکیک در مورد این واقعه بى نظیر و محو آثار آن انجام گرفته، اما دوست و دشمن آن را در کتب تاریخ خود ثبت کرده اند. به شهادت قطعى تاریخ، شخص دیگرى غیر از آن حضرت به عنوان «مولود کعبه» شناخته نشده است.
در این جا اشاره به این نکته لازم است که اصولا کرامت هایى که خداى متعال در این عالم به بعضى از اولیاى خود عطا مى فرماید بر اساس مصلحت هاى خاصى است و لزوماً نشانه برترى صاحب آن کرامت بر تمام انسان ها نیست. مثلا حضرت عیسى بن مریم(علیه السلام)پس از تولد، در گهواره لب به سخن گشود. هنگامى که مردم اطراف گهواره او جمع شدند، نسبتى ناروا به حضرت مریم(علیها السلام) داده و گفتند: ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْء وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا؛(مریم (19)، 28.) در خانواده شما فردى نبود که چنین کارهاى ناپسندى از او سر زده باشد، چگونه در حالى که هنوز شوهر نکرده اى این طفل را آورده اى؟ حضرت مریم به امر الهى با اشاره به گهواره به مردم فهماند که از خود طفل بپرسید. آنها با تعجب گفتند:
کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا ؛(1) چگونه با طفلى که تازه متولد شده است گفتگو کنیم؟!
در این حال حضرت عیسى(علیه السلام)در گهواره به سخن در آمد و گفت:
إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا ؛(2) من بنده خدا هستم، خدا مرا پیامبر قرار داده و به من کتاب عطا کرده است.
این فضیلت در بین همه پیامبران مخصوص حضرت عیسى(علیه السلام) است و سایر پیامبران از آن بهره اى ندارند. حتى رسول مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز این فضیلت را نداشت؛ لکن مصلحتى وجود داشت که این فضیلت باید در مورد حضرت عیسى(علیه السلام)ظهور پیدا کند.
در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز همین گونه است. فضیلت تولد در خانه کعبه به این معنا نیست که ایشان از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) افضل هستند. مصلحت چنین اقتضا مى کرد که برترى على(علیه السلام) بر دیگران، قبل از تولد ثابت شود تا توجه همه مردم به او معطوف شود و آن حضرت تا روز قیامت شاخصى در میان همه انسان ها باشد. با بروز چنین فضیلتى براى آن حضرت، اگر کسى در جستجوى حق باشد او را راهنمایى کرده اند که دلش باید به کدام جهت تمایل پیدا کند. از آن جا که حضرت على(علیه السلام)مى بایست بعد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بار رسالت آن حضرت را به منزل برساند و الگوى کاملى از حکومت اسلامى را ارائه کند، حکمت الهى اقتضا مى کرد که آن بزرگوار از آغاز تولد به گونه اى باشد که مورد توجه قرار گیرد و همه مردم بدانند او تافته اى جدا بافته است. 1. همان، 29. 2. همان، 30.
در هر صورت، دسته اى از فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طور کامل مواهبى هستند که از جانب خداى متعال به آن حضرت عطا شده است. بعضى از این فضیلت ها نیز تنها به حضرت على(علیه السلام)اختصاص دارد و هیچ کس از ابتدا تا پایان دنیا در آنها شریک نبوده و نیست.
بیان مطالبى از این قبیل درباره آن حضرت، براى این است که ما بدانیم خداوند چه گوهر گران بهایى آفریده و این شخصیت بلند مرتبه تا چه حد نزد خداوند عزیز است؛ تا در یابیم که رهبرى او براى انسان ها به اندازه اى اهمیت دارد که خداوند تولد او را نیز به گونه اى دیگر قرار داده است.
اما بسیارى از مردم ـ حتى کسانى که در زمان آن حضرت زندگى کرده و فضایل آن حضرت را از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شنیده بودند ـ چون دل روشنى نداشتند، نمى توانستند برترى حضرت على(علیه السلام) بر سایرین را درک کنند. آنان تصور مى کردند آن حضرت نیز فردى مثل دیگران است و در نهایت، اندکى با افراد دیگر تفاوت دارد. چشم آنان از دیدن خورشید حقیقت ناتوان بود.
فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛(حج (22)، 46.) در حقیقت، چشم ها کور نیست لیکن دل هایى که در سینه ها است کور است.
متأسفانه امروزه نیز حتى در میان کسانى که خود را پیرو حضرت على(علیه السلام)مى دانند چنین نادانى ها و ضعف معرفت هایى وجود دارد و دیده مى شود که عده اى بین امیرالمؤمنین(علیه السلام)و سایرین تفاوت چندانى قایل نمى شوند.
در روزگار ما که انواع شبهه هاى شیطانى رواج یافته است، در بعضى مجالس ـ حتى در دانشگاه ها، مدارس و سخنرانى هاى عمومى ـ گاهى برخى بى شرمانه ابراز مى کنند که شخصیت هایى که براى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام)درست شده، افسانه و اسطوره است و واقعیت ندارد. مى گویند، آنها نیز مثل سایر مردم بوده اند. حتى گاهى اعتراض مى کنند که چرا براى نام آنها صلوات مى فرستید و به آنها سلام مى کنید!
ما در مقابل این قبیل افراد سخنى نداریم جز این که بگوییم:
وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛(1) و خدا به هر کس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود. آرى، فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللّهُ؛(2) پس آن کس را که خدا گمراه کرده، چه کسى هدایت مى کند؟
اما به هر حال باید به شبهاتى که القا مى شود توجه کرد و براى این که نوجوانان و جوانان ما تحت تأثیر آنها قرار نگیرند، باید پاسخى روشن به آنها ارائه کرد.