در مورد دسته دوم از مواهب امیرالمؤمنین و سایر معصومان(علیهم السلام) ابهام ها و شبهاتى وجود دارد. گفته مى شود، اگر خداوند متعال این مواهب را به ما هم عطا مى کرد ما نیز هم چون على مى شدیم. اگر ما نیز عصمت داشتیم، مثل پیغمبران مى شدیم. بنابراین انبیا و ائمه(علیهم السلام) در حقیقت امتیازى بر دیگران ندارند.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید *** دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد
منظور از القاى این شبهه این است که بگویند، اولا این مطالب از اساس بى پایه و افسانه است، و بر فرض که درست باشد، برخوردارى از این مواهب فضیلتى نیست، چرا که امرى خارج از اختیار آنان است و اگر به ما هم عطا مى شد، ما نیز مثل آنها مى شدیم. بنابراین برخوردارى از این کرامات، افتخارى براى آنان محسوب نمى شود.
از آن جا که این شبهه مکرّر مطرح مى شود، مناسب است با تأمل بیشتر در مورد این گونه فضیلت ها، پاسخ هایى منطقى براى این گونه شبهه ها آماده کنیم.
پاسخ اجمالى که براى این شبهه ارائه مى شود این است که هر چند همه این مواهبْ خدادادى است، ولى جبرآور نیست. امتیاز این بزرگان این بوده که از مواهب الهى با «اختیار خود» کمال استفاده را کرده اند. دلیل اختیارى بودن نیز نمونه هایى از این مواهب است که به کسان دیگرى ـ از جمله بلعم باعورا ـ داده شده، ولى نه تنها از آن استفاده نکردند، بلکه از آنها در راه باطل سوء استفاده نیز نمودند.
نظیر این مسأله در خود ما، نعمت «عقل» است. عقل یک موهبت خدادادى و غیر اکتسابى است که ما به کمک آن خوب و بد را از هم تشخیص مى دهیم. اکنون سؤال این است که آیا اعطاى این موهبت از جانب خداوند به ما، موجب سلب اختیار از ما مى شود؟ آیا ما صرفاً به این دلیل که خوبى و بدى را درک مى کنیم، حتماً کارهاى بد را ترک خواهیم کرد؟ آیا صرف درک خوبى و بدى یا حتى میل به کارهاى خوب، به این معنا است که انسان مجبور به انجام آن کار است؟ آیا چون انسان به طور فطرى طالب راست گویى و درست کارى است، پس هر کس راست گو و درست کار است، مجبور است؟! آیا در مورد گناهان و کارهاى زشتى که هیچ گاه فکر انجام آنها به ذهن انسان خطور نمى کند، اجبارى در کار است؟ تصور انجام بسیارى از کارهاى زشت اساساً به ذهن انسان نیز خطور نمى کند؛ زیرا بعضى از کارها به اندازه اى زشت و پلید است که انسان از آنها متنفر است و هیچ گاه خیال انجام آنها را نیز نمى کند. آیا ممکن است کسى حتى تصور کند که براى یک بار نجاست را غذاى خود قرار دهد؟! حتّى فکر آن مشمئز کننده است. حال آیا این که انسان هیچ گاه براى خوردن نجاست اقدام نخواهد کرد، بدین معنا است که انسان در این کار مجبور است؟! روشن است که داشتن استعداد، فهم و گرایش به خیر و یا تمایل به انجام گناه، هیچ کدام انسان را مجبور به انجام آن نمى کند. فضیلت این است که هر کسى سرمایه هاى خدادادى را از قبیل علم، هوش، استعداد و مانند آنها را به بهترین وجه در راه تقرب به خدا و تکامل خود و خلق خدا به کار گیرد. اصل این سرمایه ها خدادادى است، اما به کارگیرى آنها تحت اختیار من و شما است؛ همان گونه که مى توانیم از آنها در راه کمال استفاده کنیم، ممکن است با استفاده غلط از آنها در سراشیبى سقوط نیز قرار گیریم.
هم چنین درست است که طفل یک ساله با مرد بیست ساله در فهم خوب و بد برابر نیستند، اما معناى این کلام آن نیست که چون عقل آن مرد بیست ساله کامل تر است، پس او مجبور به انجام کارهاى خوب است. این مطلب در مقایسه افراد عادى و افراد نابغه نیز صادق است. برخى افراد از نبوغ خاصى برخوردار هستند و در سنین کودکى مطالبى را مى فهمند که بسیارى از بزرگ ترها در سن چهل سالگى هم آنها را نمى فهمند. این افراد ممکن است استعدادهایى داشته باشند که افراد عادى در سنین بالا نیز از آنها برخوردار نباشند. اما برخوردارى آنها از نبوغ و استعداد فوق العاده به معناى مجبور بودن آنها نیست. به تعبیر فنى و علمى، داشتن مبادى نفسانى براى انجام کار خوب بخشى از ماجرا است، اما به کارگیرى آن قوه ها و استعدادها براى انجام کار خیر مطلبى دیگر است. استعدادها سرمایه هاى خدادادى است که من و شما هم از آن برخورداریم. مگر من و شما چه اندازه در داشتن همین مقدار از فهمى که داریم، اختیار داشته ایم؟ اصل «فهم» عطیه اى خدادادى است که به انسان داده شده، در حالى که به حیوانات، یا دست کم به بسیارى از آنها، چنین فهمى داده نشده است؛ اما آیا چون خدا این فهم را به ما داده است ما مجبور به انجام کارهاى خوب هستیم؟! بهره مند بودن از نعمت «فهم» و وجود این مزیت و استعداد در انسان، زمینه اختیار را فراهم مى کند. اگر انسان خوب و بد را نفهمد، چگونه مى تواند بین انجام کار خوب یا ترک آن، یکى را انتخاب کند؟ بنابراین نمى توان گفت، چون خدا چنین مزیتى را به کسى عطا کرده است، پس او را مجبور ساخته است.
پس از این مقدمه، اکنون به اصل شبهه بازگردیم. شبهه این است که در مورد کمالات و فضایل اهل بیت(علیهم السلام)، ائمه اطهار(علیهم السلام)یا انبیا(علیهم السلام) تنها دو حالت قابل تصور است: یا باید گفت این فضایل خدادادى است، که نتیجه آن این است که آنان مجبور به داشتن این فضایل هستند و برخوردارى از آنها افتخار نیست و اگر این مزایا را به ما هم داده بودند ما نیز مثل آنها مى شدیم! حالت دیگر این است که بگوییم این فضایل اکتسابى است؛ در این صورت چگونه مى توان گفت: خدا ایشان را به گونه اى دیگر خلق کرده و براى آنها در اصل خلقت مزایایى قرار داده است؟ چگونه مى توان گفت آن بزرگواران از نور آفریده شده اند، در کودکى بعضى مسایل را درک مى کردند، روحشان صفا داشته، قلبشان نورانى بوده و یا این که خداوند ملکى را براى تربیت ایشان فرستاده است؟
با توجه به مقدمه اى که بیان کردیم پاسخ این شبهه روشن مى شود. خدادادى بودن این مواهب به این معنا است که اصل آنها خدادادى است. عقل، نورانیت، صفاى روح و علم را خدا به آنان عطا کرده است، اما این به معناى مجبور بودن نیست. نحوه استفاده از علم و نورانیت اختیارى است. خداوند به بعضى دیگر از افراد نیز مراتبى از این مزیت ها را داده است، اما آنها از این استعدادهاى خدادادى سوء استفاده کرده اند. اعطاى مواهب از جانب خداوند بر اساس مصالح افراد است. از این رو کسانى که از چنین مواهبى برخوردار نیستند، به این دلیل است که داشتن آن استعدادها به مصلحت ایشان نیست و قدر آن را نمى دانند. چند نمونه از این قبیل را نیز خداوند ذکر کرده است تا بدانیم افرادى از این فضایل برخوردار شدند، لکن به دلیل سوء استفاده از آنها، به بلایاى عظیمى مبتلا گردیدند. اعطاى این مواهب از جانب خداوند به افرادى خاص بدون حکمت نیست. اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛(1) او بهتر مى داند رسالت خود را به چه کسى بدهد و چه کسى لیاقت آن را دارد.
بنابراین گرچه اصل این سرمایه ها از خدا است، اما لازمه آن، جبر نیست؛ چرا که به کارگیرى این سرمایه ها و ذخایر و مواهب الهى، اختیارى است.
خداوند در مورد یکى از افراد قوم حضرت موسى ـ که در روایات «بلعم باعورا» نامیده شده است ـ مى فرماید: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها...؛(2) ما به بعضى از بندگان کرامت هایى عطا کردیم، مزایاى خاصى را براى او قایل شدیم و افتخاراتى به او دادیم، فَانْسَلَخَ مِنْها؛ لکن از آنها عارى گشت. مى فرماید «آیات» خود را به او عطا کردیم. این تعبیرى خاص است که مشابه آن در مورد انبیا و اولیا به کار مى رود. اگر قرار بود جبر در کار باشد، با همان «آیات» به او رفعت مى بخشیدیم و او را به مقامات عالى مى رساندیم، وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛(3) ولى او این مواهب خدادادى را در خدمت هواى نفس خود قرار داد و از آنها سوء استفاده کرد. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ ؛(4) به سبب این سوء استفاده، نه تنها رفعت پیدا نکرد، بلکه تا حد یک سگ تنزل یافت. از این رو این گونه نیست که اگر خدا موهبتى را به کسى داد، او مجبور به استفاده نیکو از آن باشد. نحوه استفاده از موهبت ها اختیارى است. اگر خدا مى خواست به اجبار همه انسان ها را هدایت کند قدرت چنین کارى را داشت:
لَوْ یَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِیعاً؛(1) اگر خدا مى خواست قطعاً تمام مردم را هدایت مى کرد.
اما انسان آفریده شده است تا با اختیار، مسیر خود را انتخاب کند. لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ؛(2) اگر خدا مى خواست، کارى مى کرد که همه مردم به اجبار ایمان بیاورند؛ اما چنین ایمانى ارزش ندارد.
خلاصه این قسمت از بحث این شد که یک دسته از مواهب خدادادى امیرالمؤمنین(علیه السلام)در شخصیت ایشان تأثیرى نداشته و تنها جنبه فضل و تشریفى داشته است. این دسته از فضایل محل بحث و اشکال نیست. دسته دیگر مواهبى هستند که در شخصیت آن حضرت مؤثر بوده اند؛ مثل نورانیتى که از آن برخوردار بودند و یا تربیتى که از روز اول تولد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دریافت کردند. خود حضرت در این باره مى فرماید: من هنوز شیرخواره بودم که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تکفل مرا به عهده گرفتند و با آب دهان خود، مرا تغذیه کردند.(3) بحث و اشکال درباره این دسته از مواهب است. در مورد این گونه مواهب توضیح دادیم که گرچه اصل موهبت، خدادادى و غیر اکتسابى است، اما استفاده از آن در اختیار خود شخص است. فضیلت حضرت على(علیه السلام)این بود که به بهترین وجه از این موهبت استفاده کرد و سر سوزنى از آن را هدر نداد. ممکن نبود کسى بهتر از این از نعمت هاى خدا استفاده کند.البته اعطاى آن مواهب از جانب خدا نشانه لیاقت آن حضرت بود، ولى پس از این که خدا آن فضایل را به ایشان داد، استفاده اختیارى و صحیح از آنها بود که درجات و مقام حضرت على(علیه السلام) را بالا برد.
پیش از این، مختصرى از فضایل امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را بیان کردیم. در مقدمه بحث بیان شد که این فضایل به سه دسته تقسیم مى شوند. دسته اول مواهبى است که خداى متعال به ایشان عنایت فرموده، ولى به طور مستقیم تأثیرى در اعمال و رفتار آن حضرت ندارد؛ مثل ولادت در کعبه که موهبت خاص الهى است، ولى باعث هیچ گونه تغییر و تأثیرى در شخصیت آن حضرت نمى شود. دسته دیگر از فضایل، مواهب خدادادى است که در شکل گیرى شخصیت، رفتار و منش ایشان تأثیر دارد. در این جهت، حضرت امیر(علیه السلام) با سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) مشترک است. خداى متعال به این بزرگواران صفاى روح و نورانیتى عنایت کرده است که آنان از آغاز تولد، بلکه پیش از آن، حقایقى را مشاهده و درک مى کنند که دیگران چه بسا در سن کمال عقل نیز از درک آن عاجزند. در این باره، براى نمونه، به کلام خود امیرالمؤمنین(علیه السلام)در خطبه قاصعه اشاره کردیم که مى فرمایند: پیش از این که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شوند، من انیس ایشان بودم و زمانى که وحى نازل مى شد صداى وحى را مى شنیدم و حتى صداى شیطان را نیز در آن لحظه شنیدم. از پیامبر(صلى الله علیه وآله)سؤال کردم این چه صدایى است؟ حضرت فرمود: این صداى شیطان است. سپس فرمود:
اِنَّکَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وَ تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِىّ؛( نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).) آنچه من مى شنوم، تو هم مى شنوى و آنچه من مى بینم تو هم مى بینى، جز این که تو پیامبر نیستى.
نورانیتى که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سن ده سالگى و یا قبل از آن داشتند و به واسطه آن مى توانستند صداى وحى را بشنوند یا حتى گاهى فرشته وحى را هم ببینند، امتیاز خاصى است که خداوند به دیگران عطا نکرده است. این نورانیت در رفتار و شکل گیرى شخصیت ایشان تأثیر داشته است. نظیر این موهبت در مورد انسان هاى معمولى، نعمت «عقل» است که خداى متعال آن را به انسان ارزانى داشته است. سفیه و دیوانه که از این نعمت کم بهره یا بى بهره اند، رفتار و شخصیتشان با فرد عاقل بسیار متفاوت است.
در هر حال، این نورانیت و امتیاز خاص امیرالمؤمنین(علیه السلام)منشأ اثرهاى فراوان گردید. عبادت هاى طولانى، رفتار عادلانه در مقام قضاوت و حکومت، زهد و وارستگى نسبت به امور دنیا، شجاعت در میدان هاى جنگ، فداکارى ها و ایثارهاى بى نظیر و... از آثار آن نورانیت بودند. البته همه این اعمال بر اساس اختیار و انتخاب خود آن حضرت صورت مى گرفت و این طور نبود که حضرت تحت تأثیر آن نورانیت خدادادى، در این رفتارها مجبور باشد؛ همان گونه که موهبت «عقل» موجب نمى شود انسان عاقل در انجام کارهاى نیک و رفتار پسندیده مجبور باشد.
دسته سوم، فضایل اکتسابى حضرت امیر(علیه السلام) است که حضرت کاملا با اراده و اختیار خود آنها را کسب نموده اند. مواردى چون عبادت ها، خدمت به مردم، شرکت در جنگ ها و ... از این نمونه هستند.
در این جلسه پیرامون بعضى از باورهاى شیعه در مورد ائمه اطهار(علیهم السلام)بحث کردیم. اشاره شد که آن بزرگواران با مردم عادى تفاوت هایى دارند؛ آنها در کودکى به امامت مى رسند، در شیرخوارگى علم مى آموزند، بلکه حتى پیش از تولد، تسبیح خدا را مى گویند. این در حالى است که در مورد ما انسان هاى عادى باید مدت زیادى از عمرمان بگذرد تا به تدریج بفهمیم خدایى هست و باید او را تسبیح کرد. از این رو ظرفیت هاى وجودى آن بزرگواران با ما متفاوت است. گرچه آنها نیز بشر هستند، اما بین آنها و سایر انسان ها فاصله بسیار است. در این بحث بیشتر از ادله مورد قبول برادران اهل تسنن استفاده کردیم. با استدلال به آیاتى از قرآن و تأیید و تفسیر آنها با روایاتى که از طرق اهل سنّت نقل شده است، به سه فضیلت از فضایل آن حضرت اشاره کردیم. دریافتیم که حضرت على(علیه السلام)جان پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، شاهد رسالت و داراى تمام علمى است که آصف برخیا به کمک گوشه اى بسیار ناچیز از آن توانست آن کار عظیم و بى نظیر را انجام دهد.
یکى از مهم ترین و روشن ترین آیاتى که بیان کننده فضیلت و مقام والاى حضرت على(علیه السلام) مى باشد آیه مباهله است. این آیه آن حضرت را عِدل و هم سنگ پیامبر(صلى الله علیه وآله)قرار مى دهد. خلاصه داستان مباهله از این قرار است:
زمانى که دعوت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در تمام جزیرة العرب گسترش پیدا کرد، آن حضرت با آیاتى که خطابش به اهل کتاب (یهود و نصارى) بود آنها
را به ایمان دعوت کرد؛ آیاتى با این مضمون که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)پیش از این براى شما معرفى شده است و شما او را به خوبى مى شناسید (یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ)(1) و او همان کسى است که حضرت موسى و حضرت عیسى بشارت ظهور او را داده اند ( وَ مُبَشِّراً بِرَسُول یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ)(2). نجران یکى از مناطق جنوب جزیرة العرب و از پایگاه هاى اهل کتاب بود و در آن جا علما و دانشمندان مسیحى فراوانى زندگى مى کردند. هنگامى که این خبر منتشر شد و به نجران رسید، گروهى از علماى نجران براى بحث و مناظره با پیغمبر(صلى الله علیه وآله)به مدینه آمدند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)آنان را به حضور پذیرفت و مناظره آغاز شد:
نجرانیان پرسیدند: شما پسر چه کسى هستى؟
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: من پسر عبدالله هستم.
پس از آن دوباره در مورد پدران چند نفر از پیشینیان سؤال کردند و حضرت پاسخ آنها را دادند. سپس گفتند: عیسى پسر چه کسى بود؟
چون حضرت عیسى(علیه السلام) پدر نداشت، آنها منتظر بودند که حضرت در جواب این سؤال هم چون خود آنان بگوید عیسى پسر خدا بود. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تأملى کرد و بلافاصله آیه اى به این مضمون نازل شد که حضرت عیسى(علیه السلام) مِثل حضرت آدم(علیه السلام)است: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ.(3) اگر هر انسانى باید پدر داشته باشد، پس حضرت آدم نیز باید پدر داشته باشد. اگر حضرت عیسى مادر داشت، حضرت آدم که هیچ یک از پدر و مادر را نداشت؛ اما خداوند حضرت آدم را بدون این که پدر و مادرى در آفرینش او مؤثر باشند خلق کرد:إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ.
با این پاسخ علماى نجران در بحث محکوم شدند؛ اما با این حال حاضر به پذیرش اسلام نشدند و گفتند مباهله مى کنیم. مباهله مراسمى بود که در ادیان سابق نیز شناخته شده بود. زمانى که دو طرف بحث نمى توانستند یکدیگر را قانع کنند، مقابل هم مى ایستادند و به این صورت نفرین مى کردند: «خدایا! هر یک از ما را که بر باطل هستیم با عذاب خود هلاک کن!»
آنها پیشنهاد مباهله را مطرح کرده و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز پذیرفتند و قرار شد چند روز بعد، پس از این که دو یا سه روز روزه گرفتند، براى مباهله حاضر شوند. پس از این که پیامبر این پیشنهاد را پذیرفتند این آیه نازل شد:
فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ؛(1) پس بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودهامان و خودهاتان را فراخوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم.
هنگام مباهله، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) همراه با امیرالمؤمنین(علیه السلام)، فاطمه زهرا(علیها السلام) و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)آمدند. با وجود این که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چندین همسر داشتند ـ و در آیه نیز تعبیر «نِساءَنا» آمده است ـ ولى هیچ یک از آنها را با خود نیاوردند، و فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین: را با خود همراه کردند. اسقف نجران هنگامى که از دور چهره هاى نورانى آن بزرگواران را دید به نصارى گفت:
من چهره کسانى را مى بینم که اگر از خدا بخواهند کوهى را از جا بکند، خداوند دعاى آنها را مستجاب خواهد کرد. با چنین کسانى مباهله نکنید که آتشى نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهید سوخت و تا روز قیامت هیچ نصرانى اى در عالم باقى نخواهد ماند؛ پس برگردید و از این مباهله صرف نظر کنید!
در نهایت نیز علماى نجران حاضر به مباهله با پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشدند و دادن جزیه را پیشنهاد کردند.(1)
در مورد آیه شریفه مباهله یکى از مباحث این است که بر اساس آنچه در آیه آمده، پیامبر(صلى الله علیه وآله) باید همراه با زنان و فرزندان خود در مباهله شرکت مى کرد. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)به جز حسن و حسین(علیهما السلام)فرزند دیگرى نداشت، بنابراین همراه آوردن آن دو بزرگوار مطابق آیه بود؛ اما چرا با وجود این که در آیه تعبیر «نسائنا» ذکر شده، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هیچ یک از همسرانش را نیاورد و به جاى آنها دختر خود را آورد؟ هم چنین در آیه علاوه بر «ابنائنا» و «نسائنا»، «انفسنا» نیز ذکر شده است، اما چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)علاوه بر خودشان حضرت على(علیه السلام)را نیز با خود آوردند؟ اگر منظور از «انفسنا» شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله)است، آوردن حضرت على(علیه السلام) چه دلیلى داشت؟ اگر مقصود آیه این است که خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) همراه با همسران و فرزندانش در مباهله شرکت کند، چرا آن حضرت نه تنها هیچ یک از همسران خود را نیاورد، بلکه حضرت على(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) و فرزندان آن دو بزرگوار را براى مباهله آورد؟
1. در مورد داستان مباهله پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با نمایندگان مسیحیان نجران روایات متعددى وارد شده است. این روایات گرچه همگى در نقل اصل این قضیه مشترکند اما برخى جزئیات این داستان را متفاوت ذکر کرده اند. براى آگاهى بیشتر در این زمینه، براى نمونه، ر.ک: بحارالانوار، ج 21، باب 32.
روایات فراوانى به این مضمون نقل شده است که این بزرگواران کسانى بودند که دعاى آنها به اجابت مى رسید و اگر آنها دعا مى کردند، اهل باطل نابود مى شدند و فرد دیگرى صلاحیت این کار (حضور در این مباهله) را نداشت. در این میان، حضرت على(علیه السلام)مصداق «انفسنا» است؛ یعنى فقط حضرت على(علیه السلام)است که به منزله جان و نفس پیامبر(صلى الله علیه وآله)است. این فضیلت که احدى با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن شریک نبوده و نیست، بالاترین مقامى است که پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى توان براى کسى تصور کرد.
از یکى از علماى بزرگ اهل تسنن سؤال شد کدام یک از صحابه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) افضل از دیگران بودند؟ او در جواب، چند نفر از صحابه و خلفا را نام برد بدون این که از حضرت على(علیه السلام) یادى کند. به او گفتند چرا نامى از حضرت على(علیه السلام)نیاوردى؟ پاسخ داد: شما از صحابه سؤال کردید، نه از خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله)؛ على(علیه السلام) «نفس النبى» و جان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود؛ و در ادامه براى شاهد سخن خود آیه مباهله را تلاوت کرد.
کسى که به منزله جان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، همان کسى است که نور او و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یکى است. علماى شیعه و سنّى روایات زیادى را با این مضمون نقل کرده اند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) از نور واحدند.(1)
مناسب است در این جا و در پایان این بحث، از یکى از علماى معاصر که در زمینه اشاعه فرهنگ شیعه خدمت بزرگى انجام داده، یاد کنیم. این بزرگوار مرحوم آقاى «فیروزآبادى(قدس سره)» است که کتابى را به نام «فضایل الخمسه فى صحاح السته» در سه جلد تألیف کرده است. آن مرحوم در این کتاب ابتدا فضایل اهل بیت(علیهم السلام) را از صحاح اهل تسنن نقل کرده و سپس از سایر کتب نیز مطالبى را به آن افزوده است. از جمله مطالبى که ایشان در کتاب خود از صحاح ـ که معتبرترین کتاب هاى روایى اهل تسنن است ـ نقل کرده، روایاتى با این مضمون است که خداوند پیش از خلق حضرت آدم(علیه السلام)، نور پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) را آفرید.
در آیه اى دیگر مى فرماید:
قُلْ کَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ؛(رعد (13)، 43.) بگو:
خداى متعال براى دلدارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: از این که گروهى تو را تکذیب کرده و رسالت تو را قبول نمى کنند، نگران مباش؛ خدا شهادت مى دهد که تو رسول او هستى و یک نفر دیگر نیز بر رسالت تو شاهد است. این شاهد چه کسى مى تواند باشد که شهادت او در کنار شهادت خدا بر رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)موجب آرامش خاطر حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)گردد؟ مى فرماید او کسى است که «عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ». در آیه پیشین فرمود «یتلوه شاهد منه»، آن شاهد از خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و از اهل بیت او است و در این آیه براى معرفى کسى که شاهد بر رسالت است مى فرماید: آن شاهد داراى «علم الکتاب» است.
در تفسیر این آیه و بیان مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» حدیثى از امام صادق(علیه السلام) وارد شده است که خلاصه آن چنین است:
امام(علیه السلام) به راوى مى فرماید: آن کسى که تخت بلقیس را در یک چشم بر هم زدن از «سبا» براى سلیمان آورد چه علمى داشت؟ راوى در جواب امام(علیه السلام) گفت: اَلَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الِکتابِ؛ کسى که بهره اى (اندک) از علم کتاب داشت. امام(علیه السلام)فرمود: آیا مى دانى کسى که علمى از کتاب داشته باشد با آن کس که علم تمام کتاب را داشته باشد چه تفاوتى دارد؟ او به کمک علم ناچیزى که از کتاب داشت، توانست در یک چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را از یمن به فلسطین بیاورد. سلیمان قبل از آن که چشمش را بر هم زند تخت بلقیس را در آن جا حاضر دید. این قدرت در سایه علم ناچیزى بود که آن شخص از کتاب داشت. امام صادق(علیه السلام) فرمود: علمى که «آصف بن برخیا» داشت نسبت به آن علمى که نزد ما است مانند قطره اى است در مقابل دریا. او یک قطره از آن دریا را داشت و چنان قدرتى را پیدا کرد، وَ عِنْدَنا وَ اللّهِ عِلْمُ الْکِتابِ کُلُّهُ؛(1) به خدا قسم علم تمام کتاب نزد ما است. کتابى که یک قطره از علمش آن قدرت را به «آصف بن برخیا» بخشید، به کسى که تمام علم آن را داشته باشد چه قدرت و عظمتى مى بخشد؟! و طبق این فرمایش امام صادق(علیه السلام) امامان معصوم(علیهم السلام) و در صدر آنها امیرالمؤمنین على(علیه السلام) کسانى هستند که علم تمام کتاب نزد ایشان است.
آرى، چون حضرت على(علیه السلام) کسى بود که «علم همه کتاب» نزد او بود، از این رو هنگامى که بر صدق گفتار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شهادت بدهد، مى توان شهادت او را در کنار شهادت خدا آورد: کَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ.(2)
در ذیل این آیه، علماى اهل تسنن نیز چندین حدیث آورده اند که منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» على بن ابى طالب(علیه السلام) است.