سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
در پرتو ولایت
این وبلاگ با موضوع امامت و ولایت حضرت علی علیه السلام با مطالبی از کتاب در پرتوی ولایت آیت الله مصباح یزدی به طور سلسله وار به روز می گردد.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 75860
کل یادداشتها ها : 71
خبر مایه


ابلیس، اولین منکر ربوبیت تشریعى خداوند

باید توجه داشت که قایل شدن به این که، تعیین و وضع قانون و نیز حاکم و حکومت باید بر اساس خواست و اراده خود انسان ها صورت پذیرد، در واقع انکار «ربوبیت تشریعى» خداوند است که نوعى کفر محسوب مى شود. فراموش نکنیم که مشکل شیطان با خداوند نیز در مورد ربوبیت تشریعى و اطاعت اوامر الهى بود و همین امر او را آن چنان به ورطه سقوط کشاند، وگرنه او هرگز خالقیت و ربوبیت تکوینى خداوند را انکار نکرد. هنگامى که خدا از او سؤال کرد: چرا بر آدم سجده نکردى؟ پاسخ داد: خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین؛(اعراف، (7)، 12. ) هم چنین در ادامه گفت: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی.(حجر (15)، 39.) این تعابیر نشان مى دهد که او هم «خالقیت» و هم «ربوبیت» خداى متعال را قبول داشت. علاوه بر آن به «معاد» نیز اعتقاد داشت؛ چون از خداوند درخواست کرد که: فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛(همان، 36. ) مرا تا روزى که برانگیخته خواهند شد مهلت بده. همه اینها نیز در حالى بود که، طبق فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه، شیطان تا آن هنگام شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود: وَ کانَ قَدْ عَبَدَ اللّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة لایُدْرى أَمِنْ سِنِى الدُّنْیا أَمْ مِنْ سِنِى الآخِرَةِ؛(نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (معروف به قاصعه).) که حضرت مى فرمایند، مشخص نیست این شش هزار سال، از سال هاى دنیا است یا از سال هاى آخرت!

با تمام این خصوصیات، خداوند ابلیس را «کافر» معرفى مى کند:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ؛(بقره (2)، 34.) و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید.» همگى سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد.

   پس از آن همه عبادت، مهر «کفر» بر پیشانى شیطان زده شد و خداوند او را از درگاه خود راند و براى ابد ملعون گردید؛ چرا؟ چون حق ربوبیت تشریعى خداوند را منکر شد و گفت خداوند بدون دلیل به او امر کرده است که بر آدم سجده کند. این گفته شیطان که من برتر از آدم هستم و خدا حق ندارد مرا به سجده کردن بر آدم امر کند، در واقع انکار ربوبیت تشریعى خداوند متعال و کفر به آن بود.

   قرآن با به کار بردن تعبیر «شَیاطِینَ الإِْنْسِ وَ الْجِنِّ» به این حقیقت اشاره مى کند که شیطان فقط یک شخص نیست بلکه یک جریان و تفکر است که گروهى از جن و انس را شامل مى شود. از این رو کسانى که مى گویند: خدا بدون خواست و اراده مردم، نباید قانون وضع نماید و یا حاکم تعیین کند، این گفته آنها انکار ربوبیت تشریعى خداوند و نتیجه دنباله روى آنان از شیطان است.

   قوام توحید اسلامى به پذیرفتن «ربوبیت تشریعى» است. اگر کسى بخواهد حد نصاب توحید اسلامى را داشته باشد، باید در حیطه قانون گذارى و امر و نهى فقط اراده خدا را دخیل و حاکم بداند. البته خداوند در وضع قوانین براى خود چیزى نمى خواهد، بلکه تنها خیر و صلاح موجودات را در نظر دارد.

   توحید در ربوبیت تشریعى به این معنى است که فقط خداى متعال حق امر و نهى دارد. این، یکى از ارکان مهم توحید است و توحید بدون این رکن کامل نیست، بلکه مانند توحید ابلیس است که بود و نبود آن یکى است. آیا هر کسى که وجود خدا را پذیرفت، موحّد است؟ توحید در خالقیت، یک مرحله از توحید است، ولى به تنهایى کافى نیست. اعتقاد به توحید در «ربوبیت تکوینى» نیز کافى نیست. شیطان نیز تا این حد از توحید را قبول داشت و بر همین اساس خدا را با تعبیر «ربّ» خطاب مى کرد. آنچه شیطان آن را قبول نداشت «ربوبیت تشریعى» بود. او معتقد بود عقل من مى گوید، نباید در برابر آدم سجده کنم، چون من از او بهترم. کسانى که مى گویند، ما در مقابل احکام خدا عقل خود را حاکم مى کنیم و خدا حق ندارد بدون اجازه ما براى ما قانون وضع کند، «کفر باطنى» آنها قطعى و مسلّم است، اما این که آیا در ظاهر نیز ارتداد و کفر حاصل مى شود یا نه، مسأله دیگرى است که به فقه مربوط مى شود.

   حقیقت ایمان و کفر، امرى قلبى و باطنى است. ممکن است کسى در ظاهر شهادتین را بر زبان جارى کند و احکام اسلام را نیز رعایت کند، اما با گفتن شهادتین به تنهایى و بدون التزام قلبى به لوازم آن، انسان اهل سعادت و نجات نخواهد شد. منافقان زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)شهادتین را مى گفتند، نماز هم مى خواندند، لکن قرآن مى فرماید:

وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا کُسالى؛(1) منافقان با کسالت و بدون میل و رغبت قلبى نماز مى خواندند.

   این اسلام ظاهرى است و تنها ثمره آن، جریان احکام ظاهرى اسلام بر شخص ـ نظیر پاک بودن بدن، حفظ جان و نظایر آنها ـ است؛ البته تا زمانى که شخص ضروریات اسلام را انکار نکند.

   در ربوبیت تشریعى بحث این است که اگر کسى یقین داشته باشد که حکمى از جانب خداوند صادر شده و با این وجود در قلب خود آن را قبول نداشته باشد، چنین کسى حتى اگر اعتقاد خود را به زبان نیاورد کافر است. چنین کسى مصداق آیه «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَکْفُرُ بِبَعْض»(2) است. قرآن در مورد کسانى که تفکر «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَکْفُرُ بِبَعْض» دارند، مى فرماید: أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا؛(3) آنان در حقیقت کافرند. اگر ایمان به احکام دین به دلیل صدور آنها از جانب خدا باشد، این ملاک در تمام احکام دین هست و از این رو باید تمام آنها را پذیرفت. اگر هم پذیرفتن برخى احکام خدا به علت تطابق آن با خواسته نفس و سلیقه شخصى است، این ایمان به خدا نیست، ایمان به نفس و ایمان به خود است! به راستى چگونه است که عده اى بعضى از احکام دین را مى پذیرند و بعضى دیگر را رد مى کنند؟

   در بحث امامت نیز اگر براى کسى واقعاً ثابت شد که پیغمبر(صلى الله علیه وآله)از جانب خدا حضرت على(علیه السلام)را به جانشینى تعیین کرده است، حتى اگر در دل این مطلب را انکار کند، واقعاً کافر است. البته منظور از کافر و کفر در این جا، مقابل مؤمن و ایمان واقعى است، نه در مقابل مسلمان و اسلام ظاهرى. بحث این است که اگر براى کسى ثابت شده که پیغمبر(صلى الله علیه وآله)از جانب خدا حضرت على(علیه السلام) را به خلافت تعیین کرده است، اما با این حال نمى خواهد این مسأله را بپذیرد و مى گوید خلافت حضرت على(علیه السلام) را قبول ندارم، چنین کسى باطناً کافر و مصداق آیه «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَکْفُرُ بِبَعْض» است. البته باید توجه داشته باشیم که بسیارى از برادران اهل تسنن نسبت به مسأله خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(علیه السلام)پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)آگاهى کامل و درستى ندارند و انکار آنان از روى علم و عمد نیست.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ