از جمله موارد دیگرى که معاویه چنین وانمود کرده که اگر آگاه بود سرپیچى نمى کرد، داستانى است که بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) اتفاق افتاد. در یکى از سفرهایى که معاویه به بهانه حج به حجاز آمده بود، مطابق سنّت رایج بین سیاست مداران شیطانى ـ که امروزه نیز مى توان نمونه هایى از آن را مشاهده کرد ـ براى فریفتن و جذب افراد سست ایمان، آنها را به مجالس خود دعوت مى کرد، به آنها احترام مى گذاشت، از آنها پذیرایى کرده و به ایشان هدایایى مى داد. آن گونه که نقل شده است، ظاهراً در مسجد النبى(صلى الله علیه وآله) دید سه نفر از افراد برجسته و شخصیت هاى اجتماعى آن دوران گرد هم نشسته اند. آنان عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و سعد بن ابىوقّاص بودند. سعد بن ابىوقّاص پدر عمر سعد و یکى از شخصیت هاى معروف آن زمان و از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود. او از کسانى بود که با معاویه بیعت نکرده بود، گرچه از امیرالمؤمنین(علیه السلام)نیز تبعیت نمى کرد.
معاویه نزد آنها آمده و در کنار آنها نشست و با روى باز از هر یک احوال پرسى کرد. سپس از سعد پرسید: آیا تو همان کسى هستى که با ما بیعت نکردى؟ سعد پاسخ داد: بله، من پیر شده ام و نمى خواهم وارد این گونه بحث ها شوم؛ به علاوه، بیعت با تو ابهام هایى داشت و من یقین به صحت این کار نداشتم. معاویه از او پرسید: چگونه جرأت مى کنى بگویى که من صلاحیت بیعت را نداشتم؟ سعد در جواب او گفت: من از حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)شنیدم که فرمود:
عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ وَ الْحَقُّ یَدُورُ حَیْثُما دارَ عَلِىٌّ؛(بحارالانوار، ج 38، باب 57 روایت 1. )على(علیه السلام) با حق است و حق با على(علیه السلام) است، هر جا که على(علیه السلام)باشد، حق همان جا است.
با وجود این فرمایش پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)چگونه مى توانستم على(علیه السلام) را رها کنم و با تو بیعت کنم؟ معاویه گفت: عجب سخنى نقل کردى! من تا به حال نشنیده بودم! پیغمبر(صلى الله علیه وآله) چه وقت چنین سخنى فرموده است؟ آیا دلیل و شاهدى نیز دارى؟ سعد پاسخ داد: بله! امّ سلمه شاهد صدور این فرمایش از پیامبر(صلى الله علیه وآله)بوده است. معاویه همراه با آن سه نفر براى بررسى سخن سعد به خانه امّ سلمه رفتند. امّ سلمه یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله)است و همه او را طبق آیه قرآن به عنوان «امّ المؤمنین» شناخته و به او احترام مى گذاردند.
پس از ورود به خانه امّ سلمه، معاویه شروع به صحبت کرد و گفت: یا امّ المؤمنین! مى دانى که در این روزگار دروغ هاى زیادى گفته مى شود و مطالبى به پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)نسبت داده مى شود که حقیقت ندارند. سعد بن ابىوقّاص مدعى است از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سخنى را شنیده است، که ما آن را نشنیده ایم، و ادعا مى کند که تو نیز شاهد آن بوده اى. امّ سلمه گفت آن سخن چیست؟ معاویه گفت: سعد مدعى است که پیغمبر(صلى الله علیه وآله)فرموده است: عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ وَ الْحَقُّ یَدُورُ حَیْثُما دارَ عَلِىٌّ. امّ سلمه گفت: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در همین خانه و در همین مکان این حدیث را فرمود. با شنیدن شهادت امّ سلمه معاویه در بحث مغلوب و سرافکنده شد، اما براى فریب حاضران گفت: من این حدیث را نشنیده بودم؛ اگر از آن اطلاع داشتم، تا دم مرگ از متابعت على(علیه السلام) دست بر نمى داشتم(1)!
اگر معاویه این حدیث را نشنیده بود، آیا صدها حدیث دیگر با همین مضمون را که بر امامت و ولایت حضرت على(علیه السلام) دلالت مى کند، نیز نشنیده بود؟! معاویه به خوبى از این مسأله آگاه بود، لکن براى فریب مردم چنین وانمود مى کرد که امر بر من مشتبه شده است. این یکى از شگردهایى است که همه شیاطین بعد از شکست و مفتضح شدن به آن متوسل مى شوند و اشتباه خود را به صورت هاى مختلف توجیه مى کنند تا کار خود را درست جلوه دهند و یا خود را نزد دیگران معذور نشان دهند.
حاصل کلام این که، معناى عملکرد اصحاب سقیفه، تفکیک دین از سیاست بود. به تعبیر دیگر، بنیان گذاران سکولاریزم در اسلام، اصحاب سقیفه بودند و اولین کسى که با صراحت مدعى تفکیک دین از سیاست شد، شخص معاویه بود که گفت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به جز رسالت مقام دیگرى نداشت: لایَمْلِکُ شَیْئاً غَیْرَهُ. بعد نیز براى توجیه کار خود گفت: اگر از احادیثى که بر ولایت على(علیه السلام) دلالت مى کند اطلاع داشتم، من نیز از على(علیه السلام)تبعیت مى کردم!