اولین نظریه پرداز سکولاریزم در تاریخ اسلام، معاویه بود. وى این مسأله را در یکى از مکاتبات خود با امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطرح کرده است.
در طول پنج سال حکومت حضرت على(علیه السلام) مکاتبات زیادى بین آن حضرت و معاویه انجام شد. چون حضرت على(علیه السلام) در عین حال که معاویه را از حکومت شام عزل کرده بودند، نمى خواستند جنگ و خون ریزى اتفاق بیفتد و خون بى گناهانى ریخته شود. از این رو مى بایست از سویى حجت را بر معاویه تمام کنند و از سوى دیگر از بروز شبهه در اذهان دیگران جلوگیرى کنند؛ چون ممکن بود کسانى بگویند بهتر بود حضرت على(علیه السلام)معاویه را به بحث و گفتگو دعوت کرده و او را هدایت مى کرد؛ چرا على(علیه السلام)این کار را نکرد؟ براى دفع این شبهه، طى دوران حکومت حضرت على(علیه السلام)مکاتبات زیادى بین امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معاویه واقع شد. بسیارى از نامه هاى حضرت امیر(علیه السلام) به معاویه در نهج البلاغه نقل شده است. جواب هاى معاویه نیز در برخى شرح هاى نهج البلاغه، مانند شرح ابن ابى الحدید آمده است.
از جمله، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ضمن نامه اى مفصل براى معاویه، به احادیث پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)احتجاج کرده، نوشتند: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مرا وصى و وزیر خود قرار داد و فرمود: «على(علیه السلام)بعد از من خلیفه من بر شما است» و پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)تعابیرى مانند ولایت، امامت، خلافت و ریاست را در شأن من فرمودند، با این همه چگونه تو این احادیث را قبول نمى کنى؟ معاویه در پاسخ حضرت امیر(علیه السلام) این گونه نوشت: اَلا وَ اِنَّما کانَ مُحَمَّدٌ رَسُولا مِنَ الرُّسُلِ اِلَى النّاسِ کافَّةً فَبَلَّغَ رِسالاتِ رَبِّهِ لایَمْلِکُ شَیْئاً غَیْرَهُ؛(بحارالانوار، ج 33، باب 16، روایت 420.) یعنى درست است که تو خلیفه رسول الله(صلى الله علیه وآله)و جانشین او هستى، اما مگر رسول الله(صلى الله علیه وآله) چه کسى بود؟ او تنها پیام آورى بود و از جانب خدا پیام هایى را به مردم ابلاغ مى کرد؛ اما «لایَمْلِکُ شَیْئاً غَیْرَهُ»، مقام و منصب دیگرى غیر از دریافت و ابلاغ پیام هاى خدا به مردم نداشت! از این رو تو (على(علیه السلام)) نیز خلیفه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)هستى تا پیام هایى را که آن حضرت از جانب خدا آورده بود، به مردم برسانى! اما امامت و ریاست بر مردم را خود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هم نداشت تا تو بخواهى جانشین او در این امر باشى!
حضرت امیر(علیه السلام) در پاسخ معاویه نامه اى نوشتند و در خصوص این استدلال او فرمودند: زَعَمْتَ أَنَّهُ کانَ رَسُولا وَ لَم یَکُنْ اِماماً فَاِنَّ اِنْکارَکَ عَلى جَمیعِ النَّبیّینَ الْاَئِمَّةِ؛(همان.) تو مدعى هستى که پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تنها مقام رسالت را داشت و مقام امامت و ریاست بر امت را نداشت؛ این سخن تو نه تنها انکار مقام امامت براى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)است، بلکه انکار این مقام در حق تمام انبیایى است که داراى مقام امامت بودند.
در توضیح فرمایش حضرت امیر(علیه السلام) باید بگوییم، دو آیه در قرآن بر امامت انبیا تصریح کرده است؛ نخستین آیه این است:
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا؛(سجده (32)، 24 و انبیاء (21)، 73. ) و برخى از آنان (پیامبران) را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت مى کردند.
آیه دیگر آیه اى است که به طور مشخص مقام امامت را براى حضرت ابراهیم(علیه السلام)ثابت مى کند: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً.(بقره (2)، 124.) در تفسیر این آیه مفسران اثبات کرده اند که بعد از آن که حضرت ابراهیم(علیه السلام)به مقام نبوت، رسالت، و خلّت (مقام خلیل اللهى) نایل شد، در نهایت به مقام امامت رسید و این آخرین مقام حضرت ابراهیم(علیه السلام) بود که در اواخر عمر به آن حضرت اعطا شد. حدود صد سال از سن حضرت ابراهیم(علیه السلام)گذشته بود که خداى متعال حضرت اسماعیل(علیه السلام) را به ایشان عنایت کرد. پس از آن که حضرت اسماعیل(علیه السلام)جوانى برومند گردید، خداوند با دستور ذبح اسماعیل(علیه السلام)، حضرت ابراهیم(علیه السلام)را امتحان کرد. پس از تمام امتحانات، که ذبح اسماعیل(علیه السلام) نیز یکى از آنها بود، مقام امامت به آن حضرت عطا شد: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً. بنابراین مقام امامت، بالاترین و آخرین مقامى است که حضرت ابراهیم(علیه السلام) به آن نایل گردید.
این فضیلت ـ اعطاى مقام امامت ـ به اندازه اى مهم بود و حضرت ابراهیم در اثر رسیدن به آن چنان شادمان شد که بلافاصله گفت: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی؛ یعنى خدایا! این مقام را در ذریه و نسل من نیز قرار بده! یکى از ویژگى هاى شخصیتى حضرت ابراهیم(علیه السلام) این بود که نسبت به فرزندان و نسل خود اهتمام فراوانى داشت و در هر مناسبتى که دست به دعا برمى داشت، براى فرزندان و نسل آینده خود نیز دعا مى کرد. زمانى هم که این مقام به او داده شد، گفت: خدایا! حال که این مقام را به من دادى، آن را به نسل من نیز عطا فرما! خداوند در پاسخ آن حضرت، ضمن آن که دعاى او را اجابت کرد، فرمود: لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ ؛ یعنى این مقام را در ذریه تو نیز قرار خواهم داد، اما ستم گران به این مقام نخواهند رسید.
پس حضرت ابراهیم(علیه السلام) و هم چنین عده دیگرى از انبیا، به نص قرآن کریم داراى مقام امامت بوده اند. با توجه به این آیات، حضرت امیر(علیه السلام) به معاویه مى فرماید: اگر تو براى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مقام امامت را قایل نباشى و فقط شأن رسالت و پیام رسانى آن حضرت را بپذیرى، نه تنها امامت آن حضرت را انکار کرده اى، بلکه امامت سایر انبیا(علیهم السلام)را نیز که قرآن به آن تصریح کرده است، انکار کرده اى.
علاوه بر آیاتى که امامت را براى دیگر انبیا اثبات مى کند، این مقام براى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نیز با آیات خاصى ثابت مى شود که شاید صریح ترین آنها آیه «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(1) باشد. طبق این آیه، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نسبت به همه مؤمنان از خود ایشان اولى است و بر تصرفاتى که هر کس مى تواند در زندگى و اموال خود داشته باشد، ولایت دارد. هم چنین به آیات دیگرى نیز در این زمینه مى توان اشاره کرد؛ مانند: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ،(2) و نیز آیاتى که در آنها به طور مطلق امر به اطاعت از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)شده است؛ مانند: أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ.(3) معناى تمام این آیات، اثبات مقام امامت براى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)است؛ ولى معاویه با جسارت کامل، مفاد تمام این آیات را انکار مى کرد!
البته انکار معاویه به دلیل آگاه نبودن او از این آیات نبود، بلکه مى خواست در مقام بحث و جدل، چنین وانمود کند که اگر من از چنین مسأله اى مطلع بودم و برایم به اثبات رسیده بود، با آن مخالفت نمى کردم و من نیز تسلیم شما مى شدم. به عبارت دیگر، او جاهل نبود بلکه «تجاهل» مى کرد؛ و این نیز یکى از شگردهاى شیطانى معاویه بود.