سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
در پرتو ولایت
این وبلاگ با موضوع امامت و ولایت حضرت علی علیه السلام با مطالبی از کتاب در پرتوی ولایت آیت الله مصباح یزدی به طور سلسله وار به روز می گردد.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 13
کل بازدید : 76212
کل یادداشتها ها : 71
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

حدیث یوم الدار، دلیلى دیگر بر خلافت على(علیه السلام) پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)

آنچه تمام محدثان، مفسران و علماى بزرگ شیعه و سنى بر آن اتفاق نظر دارند این است که لااقل از سال سوم بعثت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، در ماجراى «یوم الدار» امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عنوان جانشین رسول خدا(صلى الله علیه وآله)معرفى شد.

   ماجراى «یوم الدار» از این قرار است که: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پس از مبعوث شدن به رسالت، تا سه سال دعوت خود را آشکار نکردند و فقط در مسجد الحرام نماز مى خواندند و عبادت مى کردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) و حضرت خدیجه(علیها السلام)نیز به ایشان اقتدا مى کردند. هم چنین آن حضرت با کسانى که در کنار ایشان مى نشستند، درباره این که من خداى یگانه را مى پرستم و به رسالت مبعوث شده ام، به گفتگو مى پرداختند. اما دعوت علنى، مبارزه با بت پرستى و بدگویى به بت ها در کار نبود. پیامبر(صلى الله علیه وآله)در سه سال اول بعثت خود با ملایمت و نرمى و آرامش، بدون تنش و آرام آرام، مردم را دعوت مى کرد و عده اى ـ هر چند اندک ـ نیز به آن حضرت ایمان آوردند. از سال سوم دستور داده شد که: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ.(حجر (15)، 94. ) از طرف خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمان داده شد که باید دعوت خود را به طور علنى مطرح کنى و به صورت رسمى در میان مردم حاضر شوى، آنها را به توحید دعوت کرده، با بت پرستى مبارزه کنى، و این کار را باید از خانواده و خویشان خود شروع کنى: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ.(شعراء (26)، 214.)

روایات متعددى از شیعه و سنى نقل شده است که پس از نزول این آیات، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمودند: «غذایى فراهم کن و فامیل هاى نزدیک را به میهمانى دعوت کن». چهار نفر از عموهاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله)همراه با عموزاده ها و اقوام نزدیک آن حضرت دعوت شدند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) به امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمود: «غذایى از یک ران گوسفند و قدحى شربت فراهم و تمام آنها را دعوت کن». در آن زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام)نوجوانى سیزده ساله بودند و پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)از همان زمان کارهاى خود را به کمک امیرالمؤمنین(علیه السلام) انجام مى دادند. حضرت على(علیه السلام)مى فرماید، من به امر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از یک ران گوسفند آبگوشتى تهیه و قدحى شربت نیز آماده نمودم و همه فامیل را که حدود چهل نفر بودند، دعوت کردم. در آن زمان معمولا این مقدار غذا، خوراک یک نفر بود و هر یک از آن میهمانان مى توانست یک ران گوسفند را همراه با قدحى شربت تناول کند. با این همه، پیغمبر(صلى الله علیه وآله)فرمودند این چهل نفر را دعوت کن تا بیایند و از این غذا تناول کنند. در هر صورت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن غذا را تهیه کرد و عموها، عموزاده ها و اقوام را براى میهمانى به خانه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دعوت نمود. آنها نیز آمدند و زمانى که موقع غذا خوردن شد، مشاهده کردند که تنها یک ظرف غذا و یک قدح شربت در سفره است. با تعجب به یکدیگر نگاه کردند. اما هنگامى که شروع به خوردن کردند، هر مقدار که خوردند غذا تمام نشد. سرانجام همه آنها تا جایى که مى توانستند از آن غذا خورده و سیر شدند، اما غذا کم نیامد! بعد از خوردن غذا از آن شربت نیز آشامیدند، ولى شربت نیز تمام نشد! ابولهب با دیدن این جریان گفت: برادرزاده من عجب سحرى کرد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این حرف ناراحت شدند، اما سخنى به زبان نیاوردند و میهمانان رفتند.

   پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مجدداً به حضرت على(علیه السلام) دستور دادند که همان غذا را آماده کن و آنها را دعوت کن. روز بعد نیز حضرت على(علیه السلام) همان غذا را تهیه و آنها را دعوت کردند و ماجرا به همان صورت تکرار شد. این بار بعد از تمام شدن غذا، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطلب خود را با آنان در میان گذاشتند. در روایات این گونه نقل شده است که آن حضرت فرمودند: «آیا تاکنون کسى از من دروغى شنیده و یا خیانتى دیده است؟» و پس از بیان برخى مقدمات فرمودند: «خدا مرا به رسالت مبعوث کرده است تا شما را به پرستش خداى یگانه دعوت کنم. اولین کسى که مرا تصدیق کند، وزیر، برادر، وصى و خلیفه من خواهد بود.» افراد حاضر در آن مجلس با تعجب به یکدیگر نگاه کردند؛ اما هیچ یک از آنها به پیامبر(صلى الله علیه وآله)ایمان نیاورد. امیرالمؤمنین(علیه السلام)که در آن زمان سیزده ساله بودند، برخاسته و گفتند: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله)! من شهادت مى دهم که شما رسول خدا هستى و آنچه فرمودید حق است. طبق برخى نقل ها پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا سه بار دعوت خود را تکرار کردند و در هر بار تنها امیرالمؤمنین(علیه السلام)حاضر به پذیرش دعوت آن حضرت شد. از این رو پیامبر(صلى الله علیه وآله)خطاب به حاضران فرمودند:

اِنّ هذا أَخى و وصیّى و وزیرى و خَلیفَتى فیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ و أَطیعُوا؛(بحارالانوار، ج 18، باب 1، روایت 27. ) این برادر من، وصى من، وزیر من و خلیفه من در میان شما است؛ پس سخن او را پذیرفته و از او اطاعت کنید. فَقامَ الْقَومُ یَضْحَکُونَ؛ آنها برخاستند و در حالى که مى خندیدند و پیامبر(صلى الله علیه وآله)را مسخره مى کردند.

   به ابوطالب گفتند: کار به جایى رسیده است که تو باید مطیع فرزند سیزده ساله خودت باشى، او امیر و تو هم فرمان بردار و تابع او باشى! سپس مجلس را با خنده و تمسخر ترک کردند.

   این روایت را علماى اهل تسنن با سند متواتر نقل کرده اند. در روایت دیگرى به همین مضمون، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در ادامه سخن خود، در مورد حضرت على(علیه السلام)مى فرماید: یَکُونُ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى(علیه السلام).(همان، ج 18، باب 1، روایت 41. )

   مؤلف کتاب «شواهد التنزیل» که یکى از علماى اهل تسنن است،( عبیدالله بن عبدالله بن احمد، معروف به حاکم حسکانى.)مى گوید: من حدیث منزلت را با پنج هزار سند نقل کرده ام. هم چنین عده زیادى از علماى اهل تسنن شهادت داده اند که این حدیث، از جمله اخبار متواتر است. یکى از علماى اهل تسنن کتابى درباره اخبار متواتر به نام «الدرر المتنافرة فى الاخبار المتواترة» نوشته و در آن اخبارى را که به تواتر از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل شده است، جمع آورى کرده است. یکى از روایات متواترى که در این کتاب نقل شده، حدیث منزلت است. در هر حال بنا بر نقل شیعه و سنى، شکى نیست که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)خطاب به حضرت امیر(علیه السلام)فرموده است: أنْتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى(علیه السلام)اِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى.(1)

   بنابراین در آغاز دعوت علنى پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، همراه با اعلان رسالت، خلافت حضرت على(علیه السلام)نیز اعلام شد و این گونه نبود که این امر در سال آخر زندگى پیامبر(علیه السلام) و در روز غدیر تعیین شود. از همان روزى که دعوت علنى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شروع شد، خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز اعلام گردید. به علاوه، خلافت آن حضرت در روایات متعدد و متواتر بیان شده، که فقط یکى از آنها «حدیث منزلت» است که به گفته حاکم حسکانى ـ صاحب کتاب «شواهد التنزیل» ـ با پنج هزار سند نقل شده است؛ از این رو مطلبى نیست که به سادگى قابل انکار باشد.


  

اثبات موهبت تشریعى «خلافت»، از طریق حدیث منزلت

پس از هجرت به مدینه، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از طرف خداى متعال مأمور شدند که بین مهاجران و انصار عقد اخوت ببندند؛ به این صورت که مهاجران و انصار دو به دو برادر و شریک زندگى یکدیگر شوند، با هم کار کنند و مهاجر در خانه انصار زندگى کند، تا از این طریق مشکلات مهاجران حل شود. بعد از این که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بین مهاجر و انصار و سایر مؤمنان برادرى ایجاد کردند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدون برادرباقى ماندند و احساس دل تنگى کردند. در این هنگام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) حضرت على(علیه السلام) را برادر خود قرار داده و به او فرمودند:

اَما تَرْضى اَن تَکُونَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارونَ مِنْ مُوسى؛(بحارالانوار، ج 35، باب 2، روایت 12.) آیا نمى خواهى نسبت به من همان مقامى را داشته باشى که هارون نسبت به موسى(علیه السلام) داشت؟

   این یکى از مواردى بود که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)حضرت امیر(علیه السلام)را به منزله برادر خود و به منزله هارون(علیه السلام) نسبت به موسى(علیه السلام)معرفى کرد.

   علما و محدثان شیعه و سنى نقل کرده اند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در موارد مختلفى خطاب به امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمودند: موقعیت تو نسبت به من مانند موقعیت هارون(علیه السلام) نسبت به موسى(علیه السلام)است جز این که پس از من پیامبرى نخواهد بود؛ یعنى تمام مقام و موقعیت هایى که هارون(علیه السلام) نسبت به موسى(علیه السلام)داشت، تو نیز نسبت به من دارى، فقط این تفاوت وجود دارد که هارون(علیه السلام) پیامبر بود، ولى من خاتم النبیین هستم و بعد از من پیغمبرى نخواهد آمد. موقعیت هاى هارون نسبت به موسى(علیه السلام) در این آیات شریفه آمده است:

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی. وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی. یَفْقَهُوا قَوْلِی. وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی. هارُونَ أَخِی. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی. وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی. کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً. وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً.(طه (20)، 25 ـ 34.)

   حضرت موسى(علیه السلام)پس از آن که از جانب خدا براى دعوت فرعون به خداپرستى مأمور شد، خطاب به خداى متعال گفت: برادرم را وزیر و شریک من قرار ده، تا در این دعوت پشتیبان من باشد.

   اگر این آیات و حدیث منزلت را با هم در نظر بگیریم به این نتیجه مى رسیم که باید آنچه حضرت موسى(علیه السلام)از خداوند براى برادرش هارون درخواست کرد و به او عطا شد، به طور کامل در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز تحقق پیدا کند؛ یعنى باید آن حضرت، وزیر و شریک پیامبر(صلى الله علیه وآله) در امر ابلاغ رسالت و همانند هارون، پیامبر باشد؛ لکن حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) از بین تمام خصوصیات، پیغمبر بودن را استثنا فرمود. پس حضرت على(علیه السلام)وزیر پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، پشتیبان او و باعث دلگرمى آن حضرت بود. بعضى از مشکلاتى را که براى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) پیش مى آمد، حضرت على(علیه السلام) حل مى کرد. اگر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در موردى به کمک احتیاج داشت، حضرت على(علیه السلام)یاور و مددکار آن حضرت بود و به هر حال نسبت به پیغمبر(صلى الله علیه وآله)مقام وزارت را داشت. علاوه بر این، برادر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز بود. طبق روایتى که ذکر شد و حدود بیست روایت دیگر که از شیعه و سنى نقل شده است، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)حضرت على(علیه السلام) را به عنوان برادر خود و کسى که براى آن حضرت به منزله هارون(علیه السلام) نسبت به موسى(علیه السلام) است، معرفى کرده است.

   از این تعبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) که فرمود «على(علیه السلام) براى من به منزله هارون است»، خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام)ثابت مى شود؛ چرا که یکى از مقاماتى که حضرت هارون(علیه السلام) نسبت به حضرت موسى(علیه السلام) داشت، خلافت بود. زمانى که حضرت موسى(علیه السلام) مى خواست براى چهل شب به میقات برود، به هارون گفت: اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی؛(اعراف (7)، 142.) تو جانشین من باش. از این رو بر اساس حدیث منزلت، مقام خلافت نیز براى حضرت على(علیه السلام) ثابت مى شود. گرچه در موارد متعدد دیگر، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)این مسأله را به صراحت بیان فرموده اند.

   ذکر این موارد به این دلیل است که متوجه باشیم، نصب حضرت على(علیه السلام) به امامت از روى بصیرت بوده است؛ مبادا تصور کنیم چون حضرت على(علیه السلام) پسر عموى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و داماد آن حضرت بود، او را جانشین خود کرد! مسأله بسیار فراتر از اینها است.

   نکته دیگر این است که معرفى حضرت على(علیه السلام) به عنوان جانشین از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله)تنها معرفى «کاندیدا» نبود، تا گفته شود افراد دیگر هم حق داشتند کاندیداى خود را براى احراز این مقام معرفى کنند! متأسفانه این روزها از کسانى که گاهى خود را اسلام شناس نیز معرفى مى کنند، چنین سخنانى شنیده مى شود. آنان مى گویند، آنچه پیامبر گفت، تنها در حد معرفى کاندیدا بود؛ اما پس از معرفى کاندیدا مردم باید به فرد مورد نظر خود رأى بدهند تا جانشین پیغمبر(صلى الله علیه وآله)انتخاب شود!! با کمال تأسف، امروزه شاهدیم که این حرف هاى سبک، بى مایه و بى ریشه، در جامعه ما، به خصوص در بین جوانان، در حال شایع شدن است. از این رو ضرورى است که این مسأله را به صورت ریشه اى تر بررسى کنیم و ببینیم آیا واقعاً این گونه بوده یا مسأله بسیار فراتر از این سخنان سست و کودکانه است.

  

برخوردارى امیرالمؤمنین(علیه السلام) از امتیازات تکوینى و امتیازات تشریعى

پیش از این به گوشه هایى از فضایل و مناقبى که خداى متعال به امیرالمؤمنین على(علیه السلام)عطا فرموده اشاره شد. بخشى از فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام)بین دوست و دشمن و مؤمن و کافر مورد اتفاق است و کتاب هاى فراوانى نیز درباره آنها به رشته تحریر در آمده است؛ مثلا «شجاعت» و «عدالت» على(علیه السلام) زبانزد خاص و عام است. در طول تاریخ، کسانى هم که مسلمان نبوده اند و حتى هیچ دینى نداشته اند، شجاعت بى نظیر آن حضرت را ستوده اند. هم چنین همه کسانى که از سیره آن حضرت مطلعند، عدالت را یکى از بزرگ ترین فضایل آن حضرت برشمرده اند.(براى نمونه، «جرج جرداق» مسیحى در کتاب صوت العدالة الانسانیة حضرت امیر(علیه السلام) را به عنوان مظهر عدالت انسانى معرفى کرده است.)

   البته اطلاع داشتن و گفتگو از این موارد براى ما بسیار مفید و ارزنده است و هر جا فضایل امیرالمؤمنین و اهل بیت(علیهم السلام)ذکر شود انوار و برکات الهى نازل مى گردد؛ اما با توجه به این که ما در زمانى هستیم که انواع شبهات درباره عقاید شیعه مطرح مى شود، اولویت با طرح فضایلى است که با مسایل اعتقادى ما در ارتباط است و زمینه تحکیم اعتقاد ما را به امامت و مقامات تشریعى آن حضرت فراهم مى کند.

برخى از مواهبى که خداى متعال به آن حضرت عطا فرموده مواهب تکوینى است؛ از جمله این که، آفرینش آن حضرت از نور پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بود و به این سبب، از آغاز طفولیت حقایقى را درک مى کرد که دیگران قادر به درک آنها نبودند. حتى در روایتى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل شده است که ایشان فرمودند: همان طور که خداى متعال مرا به معراج برد و حقایق عوالم بالا را به من ارائه داد، براى حضرت على(علیه السلام)نیز درهاى آسمان گشوده شد و آنها را مشاهده کرد.(1) اینها مواهب تکوینى است که خداى متعال به آن حضرت عطا فرموده است.

   در کنار این گونه فضایل یک سلسله امتیازات تشریعى نیز به آن حضرت اعطا شده است. این امتیازات به دو بخش تقسیم مى شود:

   دسته اول، امتیازاتى در زمینه احکام شرعى است و بر اساس آن، در شریعت احکامى خاص براى حضرت على(علیه السلام)اثبات شده است. در شریعت اسلام، بعضى از واجبات و محرمات، هم چنین بعضى از امور حلال، به شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)یا به آن حضرت به علاوه سایر معصومان(علیهم السلام) اختصاص دارد؛ براى مثال، مرد یا زنى که غسل بر او واجب شده باشد، نباید وارد مسجد شود، اما پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجاز بودند در این حالت وارد مسجد شوند. این یکى از امتیازاتى بود که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام)بر سایرین داشتند. درباره این حکم داستان مشهورى وجود دارد و آن این که: زمانى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به مدینه مهاجرت کردند، قبل از ورود به مدینه، چند روزى در محلى نزدیک مدینه اقامت کرده و در آن جا مسجدى ساختند. این مسجد همان مسجد قبا است. بعد از چندى نیز به مدینه منتقل شدند و در محلى که اکنون حرم شریف آن حضرت است، زمینى را براى مسجد در نظر گرفتند. خانه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نیز در کنار مسجد و چسبیده به آن ساخته شد و در آن را به داخل مسجد باز کردند. بعد از ازدواج امیرالمؤمنین(علیه السلام)و فاطمه زهرا(علیها السلام)خانه اى نیز براى ایشان در کنار آن ساخته شد. هم چنین برخى از صحابه، بعضى از عموها، پدران همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) و کسانى که بیشتر به آن حضرت ارادت داشتند، خانه هاى کوچکى در اطراف این زمین ساختند که در آنها به داخل مسجد باز مى شد. پس از مدتى از جانب خداى متعال دستور داده شد براى حفظ حرمت مسجد تمامى آن درها مسدود گردد تا مبادا مرد جنب و زن حایض از آن خانه ها وارد مسجد شوند. پس از آن، تنها در خانه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)و امیرالمؤمنین(علیه السلام)به مسجد باز مى شد و خانه هاى آن بزرگواران در دیگرى هم نداشت. در روایات نقل شده است که یکى از عموهاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله)زبان به اعتراض گشود و خطاب به آن حضرت گفت: چرا اجازه ندادى که در خانه هاى ما پیرمردها و محترمین و اشراف به داخل مسجد باز شود، اما چنین اجازه اى را به این جوان دادى؟ این چه تبعیضى است؟! چرا بین مسلمانان تفاوت قایل شدى؟! در حالى که چون ما پیرمرد و محترم هستیم، باید این امتیاز را براى ما قایل شوى! حضرت در پاسخ به این اعتراض فرمودند: من هیچ کارى را بدون اذن و امر الهى انجام نداده ام و کارم بر اساس وحى الهى است: إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى؛(1) خداى متعال به من دستور داده است که همه درها را به جز در خانه على(علیه السلام) ببندم. در دعاى ندبه نیز مى خوانیم: وَ سَدَّ الأَبْوَابَ اِلاّ بَابَهُ؛ همه درها را غیر از در خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام)بست. این امتیازى خاص براى امیرالمؤمنین(علیه السلام)بود.

   دسته دوم از امتیازات تشریعى امتیازاتى است که ملازم با مسأله امامت، خلافت و جانشینى آن حضرت است. در این زمینه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از جانب خداى متعال چندین مقام براى امیرالمؤمنین(علیه السلام)معرفى کرده است که در ادامه بحث این گفتار به برخى از آنها اشاره مى کنیم.


  

راز نیامدن نام حضرت على (علیه السلام) در قرآن

در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) پرسش دیگرى که بسیار مطرح مى شود این است که چرا نام آن حضرت در قرآن نیامده است؟ چرا با وجود این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا به این اندازه مورد احترام است، نام او با صراحت در قرآن ذکر نشده است؟ این یکى از سؤالاتى است که در طول تاریخ بارها به وسیله برخى از شیاطین مطرح شده و علما و بزرگان ما نیز در کتاب هاى خود ـ از جمله حضرت امام(قدس سره) در کتاب «کشف الاسرار» که در پاسخ کتاب «اسرار هزار ساله» کسروى مرتد نوشته اند ـ به مناسبت هاى مختلف آن را پاسخ داده اند. این سؤال دو پاسخ کلى دارد:

   پاسخ اول مربوط به این نکته است که در تشریع احکام الهى و بیان مسایل مربوط به شریعت، تنظیم و جریان کلى امور همواره با این حکمت همراه است که زمینه آزمایش افراد فراهم شود و انسان ها با استفاده از اراده و اختیار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهى الهى ـ که در نهایت به تکامل آنها منجر مى شود ـ گام بردارند. مثلا خداوند مى توانست از ابتدا به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بگوید که به طرف کعبه نماز بخواند، اما ابتدا بیت المقدس را قبله قرار مى دهد و آن گاه پس از مدتى آن را تغییر مى دهد. در تبیین فلسفه این کار، خداى متعال در قرآن کریم مى فرماید:

وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ؛(بقره (2)، 143.)

   یعنى این آزمایشى الهى بود تا از طریق آن، مؤمنان واقعى و کسانى که تابع محض اوامر خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)هستند، شناخته شوند و مشخص شود که چه کسانى تسلیم امر و نهى خداوند هستند و چه کسانى قلباً ایمان نیاورده و به دنبال بهانه گیرى اند. کسانى که ایمان واقعى ندارند در این امر تشکیک کرده و مى گویند: چگونه ممکن است حکم خداوند متعال عوض شود؟! پس تکلیف نمازهاى قبلى که به جانب بیت المقدس خواندیم چیست؟! اگر آنها درست بود، پس آیا نمازهاى فعلى که به سمت کعبه مى خوانیم باطل است؟! و سخنانى از این قبیل. خداى متعال مى فرماید، هدف از این کاراین بود که معلوم شود چه کسانى ایمان واقعى دارند.

   از این رو در بیان مسایل مربوط به شریعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسیارى از موارد حکمت امتحان تحقق پیدا نمى کند. طبیعت امتحان همین است که باید با اندکى ابهام توأم باشد و اگر تمام مسایل روشن و واضح باشد امتحان معنا پیدا نمى کند. در مورد خلافت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز حکمت امتحان اقتضا کرده تا این مسأله کاملا صاف و بدون هیچ پیرایه نباشد، و اگر در آیات مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام)نام آن حضرت صریحاً ذکر مى شد با این حکمت منافات داشت.

   پاسخ دوم ـ که حضرت امام(قدس سره) نیز در کتاب کشف الاسرار مطرح فرموده اند و ظاهراً آن را مناسب تر مى دانندـ این است که اگر نام مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) با صراحت در قرآن آمده بود، منافقانى که تصمیم به قتل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گرفته بودند تا پس از آن حضرت به ریاست برسند، براى نیل به مقصود خود در قرآن دست کارى مى کردند؛ و روشن است که دست کارى و تحریف قرآن چه لطمه جبران ناپذیرى بر پیکر اسلام وارد مى ساخت.

   پاسخ دیگرى نیز به این صورت مى توان ارائه کرد که قرآن همواره کلیات مسایل را بیان مى فرماید و تفسیر و تفصیل احکام را بر عهده پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى گذارد. در این مورد از ائمه اطهار(علیهم السلام) سؤال شد که چرا اسم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ائمه(علیهم السلام) در قرآن نیامده است؟ و یا چرا در آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»( مائده (5)، 55. ) «الذین آمنوا» معرفى نشده اند؟ یا این که چرا در آیه «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(نساء (4)، 59. ) «اولى الامر» مشخصاً معرفى نشده اند؟ و یا در مورد نماز چرا تعداد نمازهاى واجب و تعداد رکعات آنها بیان نشده است؟ هم چنین چرا در آیات مربوط به زکات موارد و مقدار آن بیان نشده است؟ ائمه اطهار(علیهم السلام) در پاسخ به این سؤالات فرموده اند: تفسیر جزئیات احکام به عهده پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)گذاشته شده است؛ قرآن مى فرماید:

وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛(نحل (16)، 44.) ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو براى مردم تفصیل آن را بیان کنى.

   بنابراین همان طور که خداوند در قرآن فرمود، نماز بخوانید، اما تعداد رکعات آن را مشخص نکرد؛ به همان صورت فرمود، از اولى الامر اطاعت کنید، اما آنها را معرفى نکرد تا مردم از پیامبر(صلى الله علیه وآله)بپرسند و آن حضرت این مسأله را تبیین کند.

   پس به طور خلاصه، در پاسخ این سؤال که چرا قرآن جزئیات احکام را بیان نفرموده، مى توان این گونه پاسخ داد که اولا براى این است که زمینه امتحان فراهم باشد تا مؤمنان واقعى شناخته شوند؛ و ثانیاً براى این که مردم در مورد تفاصیل آنها از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام) سؤال کنند و بدین طریق جایگاه آنان در تبیین جزئیات احکام، براى مردم روشن شود.

   به طور کلى در بسیارى از موارد، دلیل پیدایش این گونه سؤالات این است که ما گمان مى کنیم خداوند مانند یک مصلح اجتماعى مى خواهد از هر طریق ممکن، جامعه به سر و سامان برسد و نظم و آرامش در آن حکم فرما باشد و مردم با آسودگى زندگى کنند. بر اساس این تصور، اگر در موردى ببینیم که این گونه نشده است، چنین نتیجه مى گیریم که ـ العیاذ بالله ـ اشکالى در کار خداوند پیدا شده است! حال آن که خداوند هیچ گاه چنین اراده اى نداشته و ندارد که مردم به هر صورت ممکن ایمان بیاورند و مؤمن شوند. اگر چنین اراده اى داشت قطعاً قادر بود شرایط را به گونه اى فراهم کند که همه مردم ایمان بیاورند: وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً.(1) ایمان امرى اختیارى است و مردم باید بر اساس انتخاب و اختیار خود ایمان بیاورند. در آیه دیگر مى فرماید: لَوْ یَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِیعاً؛(2) اگر خدا مى خواست، همه را با اجبار هدایت مى کرد. اما خداوند این گونه نخواسته است؛ انسان باید با اختیار خود مسیر هدایت را طى کند و کمال انسان در گرو اختیار و انتخاب آگاهانه او است. انسان باید گام نهادن در مسیر کمال را خود اراده کند، در پى شناخت آن برآید و در این جهت، حسن انتخاب داشته باشد تا با اراده و اختیار خود به مقصود برسد. 

1. یونس (10)، 99.

2. رعد (13)، 31.


  

تکالیف بیشتر و سخت تر براى برخورداران از مواهب تکوینى

در این بحث توجه به این نکته نیز ضرورى است که اگر کسى از مواهب بیشترى برخوردار گردید، تکالیف او نیز با دیگران متفاوت خواهد شد. به همان میزان که خدا به کسى فهم و کمالات بیشترى عطا مى فرماید، تکالیف سنگین ترى نیز بر عهده او مى گذارد. از این رو تکلیف پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام) با ما برابر نیست. تکلیف این بزرگواران بسیار سخت تر از سایر انسان ها است. و بر فرض محال، در صورت تخلف، مجازات آنان بسیار سنگین تر خواهد بود. براى نمونه، خداوند در قرآن کریم در جایى خطاب به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:

لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً. إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً.(اسراء (17)، 74 ـ 75.)

   بر اساس آنچه در برخى روایات در شأن نزول این آیات آمده است، اهل طایف قانع شده بودند که مسلمان شده و تابع پیامبر(صلى الله علیه وآله)شوند و در جنگ ها ایشان را یارى و به دستورهاى آن حضرت عمل کنند. آنان در مقابل یکى، دو تقاضا داشتند؛ از جمله این که در نماز از سجده کردن معاف باشند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)نزدیک بود به این پیشنهاد تمایل نشان دهد.(1) خداوند در آیه مذکور، در این مورد مى فرماید: اگر اندکى تمایل به ایشان نشان داده بودى، در دنیا تو را دو برابر عذاب کرده و در آخرت نیز تو را دو برابر عذاب مى کردیم و هیچ کس به فریاد تو نمى رسید!

   این در حالى است که چنین سخت گیرى و شدتى براى انسان هاى عادى وجود ندارد. هم چنین برخى عبادت ها ـ نظیر نماز شب ـ بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) واجب بود، ولى بر دیگران واجب نبود و نیست.

   از این رو هر چند ممکن است کسى به طور تکوینى داراى مزایایى باشد، اما در مقابلِ امتیازاتى از قبیل فهم، شعور، عقل و نورانیت بیشترى که خدا به او داده، تکلیف او نیز بیشتر خواهد بود.

   بنابراین در مورد امتیازات تکوینى که خداى متعال به پیامبر، امیرالمؤمنین و ائمه معصومین(علیهم السلام)عنایت کرده، باید به دو نکته توجه داشت: نکته اول این که، گرچه این فضایل غیر اکتسابى است، اما عمل به لوازم آن اختیارى و ارادى است؛ و نکته دوم این که، به تناسب مواهبى که خداوند به این بزرگواران عنایت فرموده است، تکلیف آنها نیز نسبت به افراد عادى بسیار سخت تر است.

   برخوردار بودن از چنین مواهبى لوازمى دارد که فرد باید بدان عمل کند و در غیر این صورت به خشم و قهر الهى گرفتار خواهد شد. این گونه نیست که خداوند به فرد یا افرادى تکویناً امتیازاتى بدهد، ولى تکلیف آنها را مساوى دیگران قرار دهد. هر چه رتبه فرد از نظر تکوینى و در اصل خلقت بالاتر باشد درجه مسؤولیت و تکلیف او نیز بیشتر خواهد بود. شاید همین تکلیف و مسؤولیت بسیار سنگین بود که موجب مى شد آن بزرگواران آن گونه به درگاه خداى متعال تضرع و زارى داشته باشند. آرى، گریه ها و ناله هاى آن چنانى على(علیه السلام) در نخلستان هاى مدینه و کوفه بى جهت نبود. آن حضرت به سنگینى بار مسؤولیت خود کاملا واقف بود و از همین رو بود که هر شب تا به صبح عبادت مى کرد و در مناجات هایش عرضه مى داشت: آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّریِقِ؛(1) آه که توشه على(علیه السلام)کم است و راه طولانى است!

   حتى به حسب موقعیت هاى اجتماعى و نعمت هایى از قبیل آن که نصیب افراد مى شود، تکلیف آنها نیز سنگین تر مى گردد؛ هم چنان که قرآن در مورد همسران پیامبر مى فرماید:

یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَة مُبَیِّنَة یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً. وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً؛(2)

   همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) به حسب موقعیت اجتماعى خود تکالیف خاصى بر عهده داشتند. اگرچه خود آنها از لحاظ ذاتى و تکوینى تفاوتى با دیگران نداشتند، اما از آن جا که همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) شده و در جامعه موقعیتى به دست آورده بودند، خدا به ایشان مى فرماید: به لحاظ این موقعیت، شما مانند دیگران نیستید. اگر تقوا داشته باشید، به شما دو برابر پاداش مى دهم و اگر هم گناه کنید، دو برابر عذاب مى شوید. چون مردم شما را الگوى خود مى دانند و از رفتار خوب و بد شما تبعیت مى کنند، از این رو رسیدن به این موقعیت باعث مى شود که تکلیف شما سنگین تر شود.

1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حکمت 77.

2. احزاب (33)، 30 ـ 31.

   و بر همین اساس است که فرموده اند:

«یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ؛(1) هفتاد گناه از جاهل (عامى) آمرزیده مى شود قبل از آن که یک گناه از عالم بخشیده شود.

کار نیکو و پسندیده اگر از عالم سر بزند ثواب بیشترى دارد، هم چنان که کار بد و گناه او نیز عذاب بیشترى را در پى خواهد داشت.

   هر کس به مقتضاى مواهبى که خدا به او داده است، اگر به درستى از آنها استفاده کند، پاداش خواهد گرفت، هم چنان که اگر از آن مواهب سوءاستفاده کند، گناهش به همان نسبت خواهد بود. این دو (میزان برخوردارى فرد از مواهب تکوینى، و درجه ثواب و عقاب او) با یکدیگر متعادل هستند؛ و این جا است که عدل و حق موضوعیت پیدا مى کند. پیش از آن که از کسى رفتار اختیارى صادر شود، بحثى از عدل و ظلم نیست، بلکه در آن مقام تنها حکمت خدا است که سارى و جارى است و او هر چه صلاح بداند به هر یک از موجودات خواهد داد.

   بنابراین برخوردارى امیرالمؤمنین(علیه السلام) از امتیازات و مواهب تکوینى بیشتر، موجب تبعیض و ظلم نیست، بلکه تفاوت و تمایزى است که لازمه خلقت است. خداوند بر ما منّت گذاشته که چنین گوهرهایى را در میان ما انسان ها قرار داده است؛ هم چنان که در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه اطهار(علیهم السلام) عرض مى کنیم:

   شما انوارى بودید که در اطراف عرش الهى حلقه زده بودید و در آن جا خدا را عبادت مى کردید؛ خداوند بر ما منّت گذاشت و شما را به این عالم آورد:

1. بحارالانوار، ج 2، باب 9، روایت 5.

خَلَقَکُمُ اللهُ اَنْواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ فَجَعَلَکُمْ فى بیُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ.


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ